سفرنامه مردم شناختی به بنت وفنوج (3)

شرح سفرنامه هابه مناطق مختلف سیستان وبلوچستان
سفر به شهرهاو روستاهای دور افتاده و...
به همراه تصاویر دیدنی

مدیر انجمن: Admin

dustdarebaluch
★★★ نورچشمی ★★★
★★★ نورچشمی ★★★
پست: 26
تاریخ عضویت: شنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۰, ۵:۳۸ ب.ظ
جنسیت: مرد

سفرنامه مردم شناختی به بنت وفنوج (3)

پست خوانده نشده توسط dustdarebaluch »

5 / 11/ 68
صبح به گراندام بازگشتيم در این روستا مهمان «وشدل»(vašdel)بودیم که او هم یکی از همرزمان دادشاه بوده است. می گفت من هنوز بچه بودم که با دادشاه همراه شدم. در اواخر کار کمک تیرانداز او بودم و اسلحه اش را پر می کردم. چون به عثمان دست نیافتیم به خاطرات وشدل بسنده کردم. او می گفت چراغ خان سرپرست چریک های علیخان، با بیرحمی و قساوت قلب زیادی برخورد می کرد. حتی به زن و بچه روستاییانی که به دادشاه کمک می کردند، یا طرفدار او بودند رحم نمی کرد. نخلستان ها را آتش می زد و برای اینکه دادشاه را زیر فشار قرار دهد هر کاری می کرد. دادشاه هم گاه مجبور می شد ، معامله به مثل کند. در این میان همه فشار ها فقط به مردم وارد می‌شد. ما فقط دوازده نفر بودیم و اسلحه ما هم برنو و پنج تیر بود. دادشاه رزمنده باهوش و ماهری بود، حتی ما که با او بودیم نمی‌دانستیم شب‌ها کجا می‌خوابد. گاه در یک شب ده تا چهارده بار سنگر خود را عوض می کرد. نزدیک غروب به رودگراندم بازگشتیم و شب را در خانه یکی دیگر از آشنایان حاجی به نام «عبدل» که او هم از یاران دادشاه بود، بیتوته کردیم. عبدل می گفت خلیل خان ریگی (فرمانده پاسگاه ژاندارمری) او و پانزده نفر دیگر از بستگان دادشاه را با این حیله که مشمول عفو می شوند، فریب داده و روزی که آن ها خود را به پاسگاه معرفی کردند ، دستگیرشان کرده و به تهران فرستاد تا زندانی شوند. می گفت ما در زندان بودیم که احمدشاه، برادر دادشاه را با زن و بچه هایش به زندان آوردند. یک بار وقتی خبر مرگ دادشاه را برایش آوردند، پرسید چه کسی با دادشاه کشته شد؟ گفتند هیچکس. گفت پس دادشاه هنوز زنده است. بار دوم وقتی این خبر را آوردند باز پرسید چه کسی با برادرم کشته شد؟ گفتند مهیم خان و چند نفر دیگر. گفت حالا باور می کنم. بعد از کشته شدن دادشاه به او گفتند ، اگر نافرمانی نکنداو را رئیس طایفه می کنند. ناسزایی به شاه گفت و جواب داد برادرم را کشتیدحالا به من پیشنهاد ریاست می کنید.
شام مهمان یکی دیگر از بزرگان روستا بودیم. در آنجا بیشتر از نخل و نخلداری صحبت شد. چون در زاده‌ای (طایفه ای که به عنوان برده به بلوچستان آورده شده اند) قوی هیکل و تنومند در مجلس بود ، که می گفتند در «کنت کپه کنی»(kont kapa koni)یعنی دو نیم کردن تنه نخل مهارت دارد، از او خواستم که شیوه کارش را برایم توضيح دهد ، گفت برای این کار از ابزاری به نام «کلم» (قلم به تلفظ بلوچ) استفاده می کنم. کلم ازچوب درخت کنار یا کهور به شکل مثلث و نوک آن مثل تبر تیز و برنده است. طول آن 56 و عرض لبه آن شش تا ده سانتیمتر است. نخست تنه نخل را با تیشه خراش داده و کلم را در خراش ایجاد شده می‌گذارم ، و با سنگ روی آن می کوبم ، تا سر کلم از طرف دیگر تنه یا به اصطلاح «کنت»(kont)بیرون بیاید. در این حال حدود یک متر از تنه نخل شکاف بر می دارد. سپس با کلم دیگری قسمت بالاتر تنه را به همین ترتیب می شکافم و برای اینکه دهانه شکاف بهم نیاید ، با فاصله های نزدیک به هم چند کلم دیگر بین شکاف ها قرار می دهم. برای دو نیم کردن یک کنت به طول سه متر حداقل سه تا چهار بار باید کلم بزرگ را در تنه بکوبم. اگر بخواهند از کنت برای پوشش سقف استفاده كنند ، بايددو تا چهار قسمت شود ، كپه كردن كنت كار بسيار دشواري است ، كه مهارت ویژه و نیروی زیادی لازم دارد و فقط مردان طایفه درزاده که افرادی تنومند و قوی هستند، قادر به انجام این کار می باشند. در اینجا نیز مثل سراوان و نقاط دیگر بلوچستان که نخلستان های بزرگ دارد، همه ساله عده ای از عشایر به «هامینی»(hâmini) (کوچ ویژه جمع آوری خرماخوری) می آمدند، مالکین نخل به بزرگان و ریش سفیدان آن‌ها چند نخل به عنوان «ترواری»(tarvâri) واگذار می کردند ،که مجاز بودند فقط از ثمر آن استفاده کنند. آن ها نیز متقابلاً هر وفت به این منطقه می آمدند، گوسفند، روغن و ماهی به رسم هدیه می‌آوردند. خرما غذای اصلی مردم بلوچستان است ، و با آن غذاهای متنوعی تهیه می کنند (جانب‌اللهی 1372، ص 83).

بازگشت به “سفرنامه های سیستان و بلوچستان”