سفرنامه مردم شناختی سیستان

شرح سفرنامه هابه مناطق مختلف سیستان وبلوچستان
سفر به شهرهاو روستاهای دور افتاده و...
به همراه تصاویر دیدنی

مدیر انجمن: Admin

dustdarebaluch
★★★ نورچشمی ★★★
★★★ نورچشمی ★★★
پست: 26
تاریخ عضویت: شنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۰, ۵:۳۸ ب.ظ
جنسیت: مرد

سفرنامه مردم شناختی سیستان

پست خوانده نشده توسط dustdarebaluch »

روزنوشت های سفر به سیستان
محمدسعیدجانب اللهی



5شنبه 16/ 10 /72


ساعت دو از زاهدان به قصد زابل حركت كردم، تابرسيم زابل شب شده بود، در زابل با گروه باستان شناس به سرپرستي آقاي موسوي مواجه شدم، كه براي حفاري دركوه خواجه به سيستان آمده بودند ، شب با يكي ازمسئولين شهر نشستي داشتيم ، بحث نابودي نيزارهاي درياچه مطرح شد ، نام برده اظهار داشت كه املاح سيل آنها را ازبين برده است

گفتم سالهاست كه بارها سيل آمده چرا تا حالا ازبين نرفته بود؟ پاسخ داد كه مي گويند هرچندسال يك بار يك دوره كمون دارد ، و مجددا سبز مي شود گفتم ولي پيرمردان چنين نظري را قبول ندارند ، نشنيده و به ياد هم نمي آورند ، همه مي گويند حاصل يك طرح بي مطالعه وعجولانه است، كه خواسته اند توليد ماهي را تكثير كنند وتخم ماهي كپور كه علف خوار است دردرياچه ريخته اند، اين ماهي باخوردن جوانه ني ها آنهارا ازبين برده است ، سخنم را رد نكرد ومن نيز يافتن پاسخ منطقي رابراي زمان بررسي بيشتر گذاشتم
17/10/72
امروز باتفاق باستان شناسان به كو ه خواجه رفتيم، دربين راه به يكي از طرحهاي مبارزه با سيل برخورد كردم كه ساختن

مجتمع مسكوني باهدف جمع كردن روستاهاي پراكنده دريك محل است طرحي كه درجاهاي ديگر هم پياده شده ومردم ازآن استقبال نكرده‌اند ، يكي از مسئولين مي گفت دراين طرح رعايت همه مسائل فرهنگي شده ، حتي براي مرد م هرروستا درمحوطه مشخص مسكني بنا كرده‌اندكه آنها با هم باشند واحساس غربت نكنند ،مكان هم به گونه اي انتخاب شده كه به نقاط اوليه محل زندگي آنها نزديك باشد يعني حد ميانجي بين روستاهاي ويران شده كه دسترسي به مزارع ايجاد مشكل نكند ، دراين مجتمع ها امكانات رفاهي نيز فراهم آمده است، فكر كردم در اين موضوع هم بعداً بايدغور وبررسي كنم ،سيل اخير جاده كوه خواجه را به كلي ويران كرده بود ، لايه ضخيمي از گل ولاي سطح جاده را پوشانده بود ، با زحمت به كوه خواجه رسيديم

،دركوه خواجه آقاي موسوي توضيحات مفصلي داد،دردامنه كوه خواجه كاخي ازگل وخشت مربوط به دوره پارت ها هنوز استوار ايستاده است،در يكي ازاتاق ها بقايایي ازنقاشي هاي ديواري به جامانده است از ترفندهاي معماري يكي اينكه براي پيش گيري ازسنگين شدن سقف لايه‌اي از تپاله گاو را به عنوان اندود مورداستفاده قرارداده‌اند ،نقش برجسته‌اي ازخشت وگل نيز در يكي ازراراهروها به چشم مي‌خوردكه سواركاري بااسب نشان مي دهد و يك نفر نيز دهانه‌ی اسب او راگرفته است ،درهسته‌ی مركزي كاخ آثاري ازبناي آتشكده عظيمي نيز وجود داشت .
شنبه 18/ 10/ 72
امروزپس ازسالها مجداٌ دوست قديمي آقاي باراني راديدم، به سركارش برگشته بود،خانه قبلي‌اش را زه گرفته وخراب شده بود،خانه تازه اي ساخته بودكه درآن زندگي مي‌كرد،اين زه هم كه مربوط به درياچه هامون مي شود باتغييرات اخير خيلي مايه دردسر شده واگر فكري برايش نشود،ديري نمي‌گذرد كه اين شهر نابود كند ، باراني اين بارهم اطلاعات مفيدي ازموقعيت سيستان وبخصوص طايفه‌ی باراني دراختيارم گذاشت قرارشد ترتيبي بدهدكه به اتفاق يكي از باراني ها به مركز آنها لنگر و“شندك “(šandak)برويم
19/ 10/ 72
بعداز ظهر به لنگر رفتيم،ازتقسيمات طايفه اي پرسيدم ،رند و پس رند وشلوار سه واحداجتماعي است و“خيل“ واحداجتماعي اقتصادي است كه دررابطه با مكان است،اما چون به شب برخوردم با كدخداحسن كه تازه يادم افتادهمان كدخدایي است كه درسفرقبل مارا به اردوگاه باراني‌ها بردقرارگذاشتيم به تفصيل برايم توضيح بدهد.درحال حاضر او از معدودافراد بانفوذ طايفه است ، اين طايفه به علت همكاري نزديكي كه بادولت دارد،ازامتيازاتي هم استفاده مي كند،طوايف دامدار ديگري مثل ساراني ،ده مرده هم هستند،لنگرباراني ها از آبادترين بخش هاي زابل است ،دراينجا زه كمتردارد و زمين براي كشاورزي مناسب تراست ،دربرگشت به خانه باراني رفتم كه ازمن خواسته بود پس از بازگشت نتیجه‌ی کار را به اوگزارش کنم ،تادير وقت شب درخانه‌اش از هردري سؤال كردم .
20/ 10/ 72
امروز ازصبح با مرادي به لنگر رفتم،كدخدا عده‌اي از ريش سفيدان راجمع كرده بود و به گفتگو نشستيم ،ازكليه مراتع كه درحاشيه درياچه مورداستفاده طوايف مختلف است،سؤال كردم مراتعي كه امروزه ازبين رفته وپوشش گياهي آن به صفر رسيده است اين عشايرنيز مشكلات ايل راه دارند و روستائيان مسير كوچ آنها را تصرف شده اند،واجازه عبورگله به آنها نمي دهند
قشلاق :قبلا وقتي ازييلاق برمي گشتند،درتمام طول زمستان درمراتع ونيزارهاي حاشيه درياچه هامون دام خودراتعليف مي كردند،ولي باخشك شدن نيزارها به زحمت افتاده اند،امروزه حداكثر دوماه با “پخل“(paxal) ( بازمانده محصولات كشاورزي بعدازدرووبرداشت )كه ازكشاورزان خريداري كرده اند،گوسفندراتعليف مي كنند،بقيه سال رابايددامهاي خودرادرآغل وباعلوفه دستي نگهداري كنند.
21 / 10/ 72
امروز به اديمي رفتيم،درخانه يكي ازاعضاء شورا ازنظام هاي آبياري وكشاورزي سؤالاتي كردم،چون مشتاق تحقيق مفصلي ازصيادي هابودم،با رهنمودميزبان به ده كدخدافقير كه حالا فقيرلشكري شده رفتم،كدخدافقير قبلي مرده بود وحالا كدخدافقيرديگري جاي اونشسته بود( فقیر ازالقاب صیادی‌هاست ) برخلاف آنچه شنيده بودم صيادي‌ها هم از وضع موجوددرياچه وحضورماهي كپوركه برخي ادعا مي‌كردندبراي بهترشدن وضع صيادي‌ها اين طرح پياده شده راضي نبودند،صيادي مي گفتند اين ماهي پوشش گياهي درياچه راكاملا نابود و زندگي مارا فلج كرد،مااينك براي لوخي كه كناردستمان بود و مجاني ازآن استفاده مي‌كرديم بايد فرسنگها راه به دنبالش بدويم ودانه‌اي ؟ريال بابتش بپردازيم ،آچه خود داشتيم حالا محتاج بيگانه شديم بيشتردرآمدمابخصوص درفصل تابستان ازپرده‌بافي تأمين مي‌شدنه از صيد و شكار كه بيشترمربوط به فصل زمستان است ،بعلاوه خشك شدن گياهان موجب متواري شدن پرندگان مهاجر كه يكي ازمنابع عمده درآمدمابودشده است،پرندگان هنوزهم مي‌آيند ولی چون نيزاري نمي‌بينند به طرف افغانستان مي‌روند،كدخداشيوه‌هاي صيد و شكار رابرايم توضيح داد،ظهربه زابل بازگشتیم
بعدازظهرهمان روز
بعدازظهرمجدداٌ به خانه‌ی كدخدافقير رفتيم،او مي گفت درشرايط جديد طوايف ديگري به صيدوشكار رو آورده اند،نُه طايفه‌اي كه درتختك‌هاي ( تپه هاي جزيره مانند) درياچه زندگي مي‌كردند،باخشك شدن درياچه به روستاهاي ماآمده وشريك سفره بي نان ما شده‌اند،مي‌گفت ازبي آبي رو به فنائيم ،زه درياچه همه‌ی زمين‌هايمان راخراب كرده است،صيادي‌ها حالاهم كه از ناچاري به كشاورزي رو برده‌اند،محصولي برداشت نمي‌كنند،آنروز كه زمين‌هاي مديري
مي دادند ( هنگام اصلاحات ارضي در مرحله‌ی اول چون مدير اداره زمين‌ها را تقسيم مي كرد به زمين مديري معروف شد) صيادي‌ها ازترس حشرنرفتندزمين بگيرند ( مي‌گويند به عده‌اي از صيادي ظاهر برخلاف ميلشان زمين واگذار كرده بودند و آنها براي اينكه ثابت كنند كشاورزي بلد نيستند،در زمين هاي خودگندم بوداده كاشتندكه سبز نشود)حالا هم كه خودمختصر زميني راخريده‌اند به درد كشاورزي نمي‌خورد، می‌گویندحتي آب براي خوردن نداريم،درهرمنطقه يك چاه آب شيرين درآمده كه بيش از11روستا ازآن مي خورد،چاه حالا درشصت متري به آب مي رسد ولي آب آن شوراست
چهارشنبه 22/ 10 / 72

صبح رابه بطالت گذراندم،البته راننده مرا قال گذاشت،بعدازظهرگرچه به قصدده فقير وديدارديگري با كدخدافقير ازخانه بيرون رفتم،اما وسوسه شدمكه درياچه را ببينم،اين بودكه به سمت “ده نو“ كه روستاي ديگري ازاديمي است وآن هم مركزصيادي‌هاست رفتيم،به كناردرياچه رسيديم،راه خودرا روبه شمال آن ادامه داديم ،در دور دست آبادي‌هایي به چشم مي‌خوردكه پس ازپرس وجو معلوم شد “گزانگوري“ و“تخت گرگ“ و“الله صوفي“ است،دور دست‌تر آن‌ها روستاي ديگري به نام“اماميه“ بودكه تانزديك آن هم رفتيم اما چون شب نزديك مي‌شد ازادامه راه منصرف شديم كه محل زندگي طايفه براهویي است ،موقع برگشت از كناركانالي كه مي‌گفتندآخرين كانال است به سمت شرق رفته ازكنارتختك الله صوفي گذشتيم و ازجاده شني پشت اين روستا به سمت راسن پيچيديم كه به اديمي برگرديم،به چهارراهي رسيديم كه از زابل مي‌آمد،ازيك سمت به لنگر و از سمت ديگر به ده غلامعلي واديمي راه داشت،به اديمي كه رسيديم هواتاريك شده بود و فرصت پرس و جو نبود،بااين ترتيب امروز وقتم را بيشترصرف مشاهده كردم.

پنج شنبه 23/ 10 / 72

بازارمشترك:اين روزها هرجا مي‌رفتم صحبت از بازارمشرك بود از اينكه زابلي‌ها هم همپاي كشورهاي اروپایي صاحب بازار مشترك شده‌اند جاي اميدواري است.به پيشنهادبچه هاي باستان شناس كه دراين سفر هم حجره شده‌ايم، امروز به ميلك رفتيم كه از بازارمشترك بازديدكنيم، بعداز اينكه كلي خاك خورديم و كلي قر و اطوار مأمورين امنيتي آنجارا تحمل كرديم كه براي بازديد از اين بازاركه هر پاچه پاره اي راست راست مي‌رفت و مي آمد از ما مجوز و معرفي‌نامه مي‌خواستند،بالاخره به داخل راهمان دادند، اين بازار در كناره رودخانه هيرمند مرز مشترك ايران و افغانستان دایرشده است ،قراراست كه دو كشور توليدات خود را بدون گمركي مبادله كنند،فعلاازاين طرف ازبنزين وگازوئيل( در بحبوحه جيره‌بندي) گرفته تاموكت و ميوه و ظروف صادر مي شد و ازآن طرف گوني گوني دم پایي پاره وكفش كهنه كه معادل وزن خود ميكروب وضمایم ديگر داشت وارد مي شد.تك و توك كارتن‌هاي كريستال هم مي‌ديدي كه جا به جا مي‌شود، اگرمايل بودي مي توانستي خريداري كني اما فروشنده‌اش كه آدم صادقي بود به ما گفت اگر در زابل بخريد ارزان‌تراست.برادران افغاني يا ايراني براي حمل بنزين كه ظاهراً خروج آن ممنوع بود راه حل جالبي پيدا كرده بودند،باك‌هاي قايق را باز كرده به دست بچه‌ها مي‌دادند تا بياينداين طرف مرز و از بنزين پر كنند،ظرفيت هرباك 30 ليتربود با قيمت 700تومان يعني ليتري 25تومان معامله مي‌شد.براي آمدن به اينجا از جاده بنجار آمديم كه راه بسيار خرابي بود،براي برگشت قرار شداز راه زهك برگرديم كه سد زهك را هم ببينيم،از زهك نيز به كوهك رفتيم و سدكافردم را كه تازگي‌ها درست درمقابل سدكوهك سابق زده‌اند تماشا كرديم،تا نيمه گل ولاي گرفته بود و داشتند لايروبي مي‌كردند. كافردم نوعي سد موقت است كه بيشتر به پل شباهت دارد ظاهراً هدف از بستن اين سد ايجادمانع براي سيل زدگي سيستان بوده است ولي از قرارمعلوم عملكرد اين سدهم دست كمي از كوهك ندارد،زيرا باعث شده كه گل ولاي زيادي در دهانه رودخانه جمع شود و جهت آب را به نفع افغانها عوض كند،اينجاپيش از ين بندخاكي بود كه آب را به طرف سدكوهك هدايتمي‌كرد ولی اوايل انقلاب كه همه فكر مي‌كردند هر كار رژيم سابق كرده بايد عكس آن را كرد بي‌اعتنا به تذكر كارشناسان اين بند را به بهانه‌ی اينكه آب را به طرف افغانستان پس مي‌زند بريدند و راه را بر سيل خروشان زمستاني باز كردند اتفاقاً همانسال يا سال بعدش بود يادم نيست كه فاجعه رخ داد و سيل بنيان كني آمد و صدها خانوار سيستاني را آواره كرد،دو باره مجبورشدنددرهمان محل سدكافردم بزنند.ظهربه زابل برگشتيم بعد از ظهر نيز ديدن را برشنيدن ترجيح دادم از جاده نهبندان كه در نزديكي اديمي از ميان درياچه مي‌گذرد بازديد كردم پس از عبور از قاسم آباد و پل قرآن از ميان درياچه خشك تاميل نادري رفتم همه جا برهوت بود و ويراني. غروب بود كه به شهربرگشتيم.

جمعه 24/ 10/ 72
بازهم كوه خواجه
امروز باجمع بچه‌هاي باستان شناسي بار ديگر به كوه خواجه رفتم مي‌خواستم به ديدن زيارتگاههاي كوه‌خواجه بروم هوا طوفاني بود،با اين حال از كوه بالا رفتم ، سر راهم با مردي مواجه شدم كه به زحمت اهل و عيالش را از كوه بالا مي‌كشيد ،از خود پرسيدم چه عشقي اين خانواده را دراين هوا به اين كوه كشانده است،در مسير زيارتگاه به چند ساختمان ويرانه كه شبيه آرامگاه بود برخورد كردم،وقتي به زيارتگاه خواجه غلطان رسيدم ،آن خانواده پرجمعيت را هم در آنجا ديدم،تازه متوجه شدم كه مرد خانواده متولي زيارتگاه است،زيارتگاه اتاقي دو در سه است كه همه طول آن را قبري بزرگ و مرتفع در برگرفته است،بزرگي قبر به معني بلندقدبودن امام زاده نيست ،دراين حوزه براي نشان دادن مقام و شخصيت متوفيات قبر آن‌ها را بزرگ مي‌سازند از قراري كه متولي مي‌گفت امامزاده فرزند محمدحنفيه است كه به مشهد نزد مأمون مي‌رفته و در بين راه گرفتار اشرار شده و به شهادت رسيده است،البته محل شهادتش قندهار بوده كه يك دست غيبي نعش او را به اينجا آورده و به خاك سپرده است ،در جلو زيارتگاه در يك خط مستقيم چندسنگ ايستاده است ،يكي از آن‌ها سنگ قربانگاه است كه در زير پاي آن قرباني را كه بيشتر مرغ است سر مي برند،بقيه سنگها سنگ شيطان است كه ظاهراً اعضای يك خانواده‌ی ملحد بوده‌اندكه نسبت به آقا بي حرمتي كرده‌اند و سنگ شده‌اند.شيوه‌ی مراددهي آقا هم جالب است ،مرادت را بخواه و كنارقبرش بخواب،اگر بي اختيار غلطي زدي يعني كه به مرادت مي‌رسي ، در اينجا معلومم شد آثار بقعه بارگاهي كه سر راهم ديده بودم مربوط به زيارتگاه ديگري به نام گندم بريان است وجه تسميه‌ی آن هم بدين سبب است كه گندم بو داده نذرش مي‌كنند، جز اين آثار قبرهاي زيادي هم هست كه از قرار معلوم روزگاري مردم به علت مقدس بودن كوه مرده‌هايشان را براي دفن به اينجا مي آورده اند، اين نكته البته فكر خودم نيست ،به گمانم در يكي از سفرنامه هاخوانده‌ام ( شاید سفرنامه تیت یاسایکس ) بعضي البته اشاراتي به قدمت اين قبرها هم كرده‌اند، به هرحال اين كوه پيش از اسلام هم كوه مقدسي بوده ،زيرا در دشت صاف و بي‌انتهاي سيستان وجود كوهي در وسط درياچه بايد هم منشأ اسطوره‌هایي باشد،در گوشه‌ی ديگري درست در نقطه‌ی مقابل خواجه‌غلطان قلعه چهل كنجه يا همان چهل دختر معروف وجود دارد كه چهل دختر براي فرار از اسارت به دست دشمن خود را درچاه اين قلعه انداختند و تا مدت‌ها بعد فرسنگ‌ها دورتر از اينجا مردم قلعه سه‌كوهه صداي خنده‌ی اين دختران را مي‌شنيده‌اند، ظهر به خانه برگشتم و بعد از ظهر را گذاشتم براي رتق وفتق امور.
شنبه 25/10/72
صبح رفتم اديمي و از راه ده غلامعلي و مسيري كه قبلاً در بازگشت ازحاشيه درياچه آمده بوديم به قصد ده امامي رفتم

از گزانگوري عبور كرديم و خواستيم از بالاي “گوربند“(سدخاكي كه براي پيش گيري ازنفوذ آب درياچه به‌روستا ساخته‌اند) به ده امامي برويم كه راه را پيدا نكرديم ،بالاخره چند كيلومتر بالاتر راهي يافتيم كه به روستایي مي‌رفت،از پيرزني نام روستارا پرسيديم گفت به گلزار خوش آمديد،فكر كردم به طعنه مي‌گويد،ولي بعدمتوجه شدم واقعاً نام روستا گلزار است،هم او مارا راهنمایي كرد كه براي رفتن به ده امامي بايداز“پللگ“ برويد،سرانجام در دل بياباني برهوت به روستاي دلخواه رسيديم ،آن چنان سوت و كور به نظر مي‌رسيد كه فكر كرديم خالي از سكنه است ، خانه‌هاي محقري كه به نظر نمی‌آمدقابل سكونت باشد،گویي مردمش بامعماري هيچ آشنایي ندارند ،بيشتر به كومه‌هاي موقتي شباهت داشت كه كشاورزان معمولاً در موقع برداشت محصول در كنار مزارع مي‌سازند، وقتي براي تماشاي چشم انداز روستا به بالاي “گوره“ رفتم ،ديدم از پس هرديوار آغل و خرمن خاري كه ذخيره خوراك دام است يا سوخت زمستاني سري با چشماني كنجاو پناه گرفته است و ناگهان كوچه‌هاي باريك روستا پر از بچه شد،بالاخره پيرمردي به طرف ما آمد،از او سراغ ريش سفيد قوم را گرفتم نام ملایي را گفت،يكي از بچه‌ها را به دنبالش فرستاديم پيرمرد آمد و ما را به خانه‌اش برد،مردم روستا از طايفه براهویي بودندكه چندسالي مي‌شد دامداري را رها كرده براي امامي نامي كشاورزي مي‌كردند،،طبيعت بخيل بود و كشت آن‌ها بهره‌ی چنداني نداشت،بخصوص امسال كه خشك سالي هم مزيد بر علت شده بود،با رهنمود او قرار شد به روستاي حاج عليم‌خان برويم كه اطلاعات جامعي از براهویي‌ها كسب كنيم ،اين طايفه هرچند بلوچ نيستند ولي وابستگي‌هاي زيادي با بلوچ ها دارند .
يك‌شنبه 26/10/72
صبح جایي نرفتم ،بعداز ظهر بار ديگر به ده كدخدا فقير رفتيم كدخدا فقير گفت روز قبل قتلي دراينجا اتفاق افتاده،ظاهراً
انگيزه‌ی ناموسي داشته است، يكي دو تا از بچه پولدارا با دختري دوست بوده‌اند،شب با او خلوت كرده بودند كه شوهر خواهر طرف از راه مي‌رسد،اينها هم كه نمي‌خواسته‌اند شناخته شوند،او را مي‌كشند،از فحواي كلام كدخدا فقير استنباط كردم كه قاتل از خانواده‌ی بانفوذ است و احتمالاًخون مقتول پايمال خواهدشد، صيادي‌ها هنوز هم ضعيف‌ترين اقشار جامعه سيستان هستند و سخت محكوم ضوابط فرهنگي جوامع طبقاتي ،خاني دركار نيست ولي فرهنگش هنوز حاكم است ،درست مثل بلوچستان كه پيش از اين در وبلاگ دیگرم ( انسان شناسی بلوچ ) نوشتم غلام و بندي و لولي اگر هزار بار هم نام فاميلي خود را عوض كنند باز هم اگر غلام نباشند غلام‌زاده هستند و غلام‌زادگي تاوان دارد ،شب به خانه‌ی باراني رفتم و او جريان قتل را پي‌گيري كرد و معلوم شدحدس من درست بوده است از وي در مورد سد كافردم نظرخواهي كردم و پرسيدم حكمت ساخت اين سد چيست كه درست در كنار سدكهك ساخته‌اند. گفت اوايل انقلاب كه بعضي‌ها به عللي خيلي آتششان تند بود خواستند سدكهك را منفجر كنند زيرا فكر مي‌كردند علم اين سد را براي زمين‌هاي خودش ساخته است،ولي بمب كارگر نشد،در عوض بند درياچه سد را كه روي آن باغ نمونه احداث شده بود خراب و خاكش را توبره كردند،زيرا فكر مي‌كردند اين مانع جلوی ورود آب به سيستان را گرفته است ،نتيجه اين شد كه همان سال سيل از همين مسير به سيستان نفوذ كرد و همه‌جا را ويران ساخت بعدكه فهميدند راهي براي نفوذ سيل باز كرده‌اند ،آمدند اين سد را ساختند و براي اينكه راه آب را نبسته باشند ضمناً راه قابل كنترل هم باشد،لوله‌هاي سيماني براي عبور آب گذاشتند ولي يك‌سال نشد كه همه‌ی اين لوله‌ها از رسوبات آب گل آلود هيرمند به هم آمد و مسدود شد.حالا دوباره دارنداين لوله‌ها را لاي‌روبي مي‌كنند.راستش را بخواهيد مسائل سيستان آدم را سر در گم مي‌كند هر برنامه و پروژه‌اي كه در اينجا پياده مي‌شود،به نوعي زير سؤال مي‌رود،ميراث دوره‌ی حاكميت علم‌ها هنوز هم ثمر مي‌دهد، درحالي كه حركت‌هاي انجام شده هنوز به ثمر ننشسته است. سيستان در شرايط فعلي بسيار وضع اسف‌انگيزي دارد،درياچه خشك و بي آب شده است، درحالي كه مردم تشنه آب‌اند همه‌ی زمين‌های کشاورزی زه گرفته حتي در شهر زابل سطح آب‌هاي زيرزميني به عمق يكي دو متري رسيده‌است به‌طوري كه فاضلاب‌ها سرريز شده و مردم نيمه‌هاي شب آب فاضلاب‌ها را در جداول كوچه و خيابان‌ها خالي مي‌كنند و چون جایي براي جذب و دفع اين آب‌ها نيست دو مرتبه در زمين نفوذ مي‌كند و سطح آب را بالاتر و بالاتر مي‌آورد و اين چرخه ادامه دارد و حتي در طول روز جدول‌ها انباشته از فاضلاب است. سيستان گویي نفرين شده است.
ادامه دارد

آواتار کاربر
behzad
★★★ نورچشمی ★★★
★★★ نورچشمی ★★★
پست: 142
تاریخ عضویت: دوشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۹۰, ۴:۵۳ ب.ظ
جنسیت: مرد
معرفی بیشتر: شاعر ونویسنده .البته براخودم مینویسم
محل اقامت: بلوچستان.کنارک..پایگاه هوایی دهم شکاری
تماس:

Re: سفرنامه مردم شناختی سیستان

پست خوانده نشده توسط behzad »

واقعا جالب بود دستت درد نکنه
ای نگین سیستانم هامون/اگرچه همچون درخت پاییزی خشکیدی ولی من برتن خشکیده وترک خورده ات بوسه میزنم وفریاد میکشم:دوستت دارم
ارسال پست

بازگشت به “سفرنامه های سیستان و بلوچستان”