آوار کهنه ی خاطرات 1
ارسال شده: چهارشنبه ۶ دی ۱۳۹۱, ۹:۵۶ ب.ظ
باور نمی کردم که بی آذر بی دلپاره های دریا و من کفتار به دوش بکشد و موج وطوفان را در سینه پنهان کند...
...وآن نگاه که همیشه درفضا می تابد وغروب نمی کند را پشت این همه سال سیاه دردل پنهان نگه داشته باشد.
کوچه پس کوچه های درویش محله با آن همه درویش و کشکول وتبرزین وآوازهای ممتد وطولانی پشت خاطرات غبار گرفته
شاید آوار تکه های دلی است که درسینه ی من می تپد وجامانده های یاد را پشت پرچین آرزوها مثل کتابی کهنه
وقدیمی ورق می زند اما این غروب دلتنگ واین بغض ویران واین سکوت مرگبار پایانی نیست
پشت باغ نوریان ودرخت مانده دردهان پاییز وقدم هایی که پشت آرزوهای من به رنج خاطره ها پیوست شاید خشت
سرنوشتی است که باید می شکست وبا تکه های بر بادش در یادها جوانه می زد
کسی چه می داند یک عمر،مرگ تدریجی به دوش کشیدن را ....فریاد ،سکوت،دلتنگی،اندوه وناسور زخم درسینه پنهان
کردن را...و دل به خاطر دل، تپیدن را ...
کسی چه میداند که درهمین کوچه پس کوچه های درویش محله آرزویی خاک می خورد... وکسی چه می داند که آذر
هزارفردا را پشت هزار فردا نفس کشیده است به خاطر آن نگاه ارجمند که هیچ گاه غروب نمی کند.
...وآن نگاه که همیشه درفضا می تابد وغروب نمی کند را پشت این همه سال سیاه دردل پنهان نگه داشته باشد.
کوچه پس کوچه های درویش محله با آن همه درویش و کشکول وتبرزین وآوازهای ممتد وطولانی پشت خاطرات غبار گرفته
شاید آوار تکه های دلی است که درسینه ی من می تپد وجامانده های یاد را پشت پرچین آرزوها مثل کتابی کهنه
وقدیمی ورق می زند اما این غروب دلتنگ واین بغض ویران واین سکوت مرگبار پایانی نیست
پشت باغ نوریان ودرخت مانده دردهان پاییز وقدم هایی که پشت آرزوهای من به رنج خاطره ها پیوست شاید خشت
سرنوشتی است که باید می شکست وبا تکه های بر بادش در یادها جوانه می زد
کسی چه می داند یک عمر،مرگ تدریجی به دوش کشیدن را ....فریاد ،سکوت،دلتنگی،اندوه وناسور زخم درسینه پنهان
کردن را...و دل به خاطر دل، تپیدن را ...
کسی چه میداند که درهمین کوچه پس کوچه های درویش محله آرزویی خاک می خورد... وکسی چه می داند که آذر
هزارفردا را پشت هزار فردا نفس کشیده است به خاطر آن نگاه ارجمند که هیچ گاه غروب نمی کند.