دریغ من به کسی که خودش شبیه کسی است
تمام دلخوشی اش میله های این قفسی است
که می رود بشود تاروپود روح و تنش
که می شود چو غریقی که مانده ی نفسی است
دریغ من به کسی که شبیه پاییز است
همیشه با خود و با سایه اش گلاویز است
شبیه سرفه ی خشناک مرد مسلولی
نگاه مضطربش از سوال لبریز است
دریغ من به زنی در سکوت بغض آگین
زهر چه از خود و از سرنوشت خود غمگین
به عنکبوت ترین تارهای بدبختی
به بد قلق ترازین امرهای بر تمکین
به هرچه ماو من و او و هرچه ایشان است
به عقربی که پی هرکلام پنهان است
به شب شکاری نامردمانه ی دشنه
به دشنه ای که میان دو چشم حیران است
به زخم های دریده به زخمه های جنون
نشسته برتن کشناک افعی افیون
به زهر مارترین زهرها که می ریزد
سرنگ مرگ به رگ های مرده ی بی خون
دریغ من به کسی که شبیه تر به من است
شبیه خسته روانی که رفته از بدن است
دریغ من به زمین خورده ی شکسته پری
که تیره روزی اش این روزها شبیه زن است.
دریغ
مدیر انجمن: razie.h.t
-
- ★★★ نورچشمی ★★★
- پست: 55
- تاریخ عضویت: شنبه ۱۳ فروردین ۱۳۹۰, ۸:۱۵ ب.ظ
- محل اقامت: نروژ
Re: دریغ
راضیه عزیز شعر زیبایتان را خواندم و لذت بردم. حضور سبزت را در این تالار ارج می نهم و آرزوی حضور همیشگی ات را در این خانه ی مجازی دارم.
با احترام: معصومه
با احترام: معصومه