سیستان و بلوچستان سرزمین دریا و کویر - سیستان و بلوچستان

ز من بگذر و از بیداد جانم ز درد عشق و از آه و فغانم ببر از خاطرت آن حال مجنون بکش خنجر به قلب دیدگانم دلم خو کرده بود در غربت خویش میان آخرین خط و نشانم شکستم هرچه بود در خانه ی دل دل جام و دل بی همزبانم شکستم خمره های بی قراری در میخانه و جام جهانم نشاندم سینه را در مسلخ عشق زدم بر دل غم ابرو کمان...

جناب بزرگ زاده درود بر شما و درود بر اندیشه ی والای شما

پیام سیستانی استاد بزرگیست . و شایسته ی بهترین تقدیرها.
از بن جان این پاسداشت را گرامی می دارم .

بترس از خاطر سوزانم ای دل از آن آتش که شد در جانم ای دل ازآن آتش که می سوزد جهان را ز درد عشق و از پیمانم ای دل بترس از این جنون سینه سوزم از این بی تابی و طوفانم ای دل از این امواج بی تاب خیالم ز خون حلقه در مژگانم ای دل بترس از مستی و در خود شکستن ز بشکن بشکن پنهانم ای دل مرا مشکن که شوری در سرم ...

زیبا و جان بخش همچون همیشه.
لذت بردم پیام عزیز.

معصومه ی گرامی خبر بسیار خوشی دادی من هم این روز بزرگ را به تو و هامون و پیام عزیزم تبریک می گویم. آرزو می کنم سالیان سال در کنار هم زنده و شاد باشید. کاش می شد از کیک بخوریم ..... پیام جان الهی همیشه تولد بگیری و کیک بخوری/مواظب باش چاق نشی عزیزم. خوبیت نداره...

من از آه و فغان سینه دانستم تو می آیی از عشق بی کران سینه دانستم تو می آیی نبود عهدی میان ما، مگر جان را فدا کردن من از شوق نهان سینه دانستم تو می آیی به راه دلبری ، تنها تو دل بردی ز دامانم من از عشق بر زبان سینه دانستم تو می آیی تو در اعماق آغوشم شبی از عاشقی گفتی من از اشک روان سینه دانستم تو می...

مرا دیوانه کرد هم رازی عشق تبه کرد هستی ام را بازی عشق نبود نامهربان با من دل من شکست قلب مرا ناسازی عشق گرفت دست مرا دستی چو باران به طوفانم کشاند غمازی عشق نبودم چون نی, بشکسته اما شکستم چون شدم هم بازی عشق خیال من بهاران غزل بود خزان شد دل ز هم آوازی عشق گذشت عمر دلم در تاب گیسو گذشتم از دلم در ...

شاه قصه ________ من غریب و خسته ام،دیدی رفیق بال و پر بشکسته ام ،دیدی رفیق شاه قصه بودم و افسانه ها من فقط یک قصه ام،دیدی رفیق ___________________ شب تار _______ خداوندا شب تارم مرا کشت خداوندا غم یارم مرا کشت عجب دارم ز بازی های ایام که آخر عشق بسیارم مرا کشت ___________________ بهزاد محمدی

. یاد آن نرگس که روزی من بهارش بوده ام بی خبر از چرخ گردون بی قرارش بوده ام یادآن لبخند زیبا کز لبانش می رهید یاد ایامی که من یار و قرارش بوده ام کی ز خاطر می رود شب های خوب عاشقی آن همه عمری که من آهنگ تارش بوده ام امشب این چرخ بلند گویی تمامش عاشقیست هر نگاه لاله ای گوید که یارش بوده ام امشب ای د...

امشب از پس کوجه های زندگی پر می کشم عاشقی را مثل فرهاد نقش آذر می کشم گرچه در دشت جنون مجنون یکی بودست و بس خانه ی عشق و جنون را نقش دیگر می کشم عشق لیلی خون درون دیده ی مجنون نمود من حبیبم جای خون بر دیده اخگر می کشم گرچه فرهاد زخم اول زد به روی سینه اش من به روی سینه ی عشق زخم خنجر می کشم آتش عشق ...