در باره ی لیکو (منصور مومنی)

منصور مومنی مترجم کتاب صد لیکو می باشند.

مدیر انجمن: mansoor momeni

آواتار کاربر
Admin
سفرنامه های سیستان و بلوچستان
سفرنامه های سیستان و بلوچستان
پست: 856
تاریخ عضویت: شنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۶, ۶:۵۱ ق.ظ
جنسیت: مرد
معرفی بیشتر: من نه سیستانیم و نه بلوچستانی ، من سیستانی و بلوچستانیم.
ما کاربران سرزمین دریا و کویر(فارس و بلوچ و شیعه و سنی و ... )فارغ از نژاد ومذهب ، تنها به رشد سرزمینمان می اندیشیم.ما تصمیم گرفته ایم پایگاه اطلاعات تخصصی سیستان و بلوچستان را بسازیم و در این راستا دست همه ی دوستان جدید را برای همکاری به گرمی می فشاریم.مهر ، محبت ، دانش و تخصص خود را از سرزمینمان دریغ نکنیم.
محل اقامت: همه جای استان سیستان و بلوچستان
تماس:

در باره ی لیکو (منصور مومنی)

پست خوانده نشده توسط Admin »

در باره ی لیکو

گفته يا نگفته­اند­ نمي دانم؛ امّا جهانِ خالي از اقوام، بي­فرهنگ است. و اگر اين تصوير گَرد و گلوله را ـ که به همّت سينماي گيشه­دوست و قدرتِ عصبيتِ سياس و يکسونگر، پيکر بلوچستان را در غلظت خون و دود فرو برده و شکل داده­است ـ به زير کشيم؛ قومي ايستاده بر زانوان رنج خويش مي­بينيم که وارثان فرهنگي غريب و چند هزار ساله­اند. فرهنگِ بلوچ، اگر چه در ادوار اخير ـ خصوصن از عهد قاجار به اين سو ـ پويايي خود را از کف داده و از رنگ فرهنگ هندي و عطر فرهنگ پارسي به سوي جلوه­یي دگرگونه پيش مي­رود، ولي هنوز زنانِ بلوچ نقوش دوهزار ساله را سوزن مي­زنند
و نواهاي کهن در پرده­هاي سازهاي پير، تکرار مي­شوند. ليکو بازمانده­ي آن فرهنگِ گم­نشان است که هر چند در مجالس رسمي صداي آن نيست ولي در محافل سنّتي، هم­نواي شادي­ها و دلتنگي­هاي مردم است.
ليکو، تک­بيتي ست در وزن هجايي و با همراهيِ سازِ سروز يا سرود (= قيچک ) خوانده مي­شود. شعري نامکتوب که سينه به سينه در ميانِ قوم بلوچ جاري­ست. ليکو را پرواي شکل­گيري از واژگان ادبي نيست؛ واژگانِ ليکو همان کلماتِ گفتگويند که بي هيچ آداب و ترتيبي بر زبان مي­گذرند. کلمات، مشروعيت حضورِ خود در شعر را از تکرار در زندگي و هم­سخني مردم مي­گيرند. بنابراين واژگاني چون اَنداس (= آدامس )، مُزوانک (= مسواک )، پيلُک (= کيسه ) و ... را در ليکو بسيار مي­توان ديد.
زبان بلوچي که در طول قرن­ها در همسايگي زبان فارسي زيسته، به شدّت از اين زبان اثر گرفته است و واژگان فارسي، چه با همان صورتِ اصيل و چه با لحنِ بلوچي، حضوري چشم­گير در آن يافته­اند. پس عجيب نيست اگر با کلماتي چون ديدار، خطرناک، پريشان، لذّت و ... در ليکو برمي­خوريم.
ليکو، بيان جريان زندگي­ست و هر لحظه در آن مي­توان منتظر حادثه­یي تازه بود. حوادثي آشکار و بعيد که گاهي درک رابطه­ي مضامينِ دو مصراع را با سختي مواجه مي­کنند و بدون آگاهي از واقعيتِ فرهنگ و زندگي در بلوچستان نمي­توان توجيهي براي دوري مصراع­ها از همديگر يافت:
کلاغي سياه
بر آسمان مي گذرد.
زنده است استخوانم و
درد مي کند جانم.
وقتي بدانيم کلاغ مُخبر واقعه­یي شوم است، دليل اضطرابِ منجر به دردمنديِ روح، خود را نشان مي­دهد. با اين همه در ليکو واقعه­یي نيست که ناشي از خيال و تصوير سازي باشد. ليکو همان است که زندگي بلوچ با آن برخورد دارد؛ واقعيتِ محض.
عشق، سرمايه­ي اصليِ ليکوست. با همه­ي وجدها، سرکشي­ها، دلواپسي­ها و سرکوب­شدگي­هايش. اشاراتِ عاشقانه­ي ليکو چنان صريح است که هر گونه پندارِ کَنده شدن از زمين را از ما مي­گيرد:
مي آيم و مي ايستم
از دردي که پاهام را مي کوبد.
مي خواهي­اَم اگر
رها کن آن مرد را!
در اين عشق، غالبن زن را امکان هيچ سخني نيست، او فقط مي­گذرد، نگاهي مي­کند، يا لبخندي پنهان به مرد مي­بخشد. ولي مرد هراسي از بيان و شورش، در عشق ندارد. بيانِ عاشقانه­ي ليکو گاهي چنان عريان مي­شود که حتّا مي تواند لحظه­هاي اندامِ معشوقه را زنده سازد و تا خلوتگاه­هاي معاشقه پيش برود. عشقِ ليکو فقط به معشوقه مي­انديشد و توجهي به مذمّت­هاي اجتماعي و اخلاقي ندارد:
با همان سطل کوچک آبم ده!
براي چشمان توست
فقط براي چشمان توست
اگر قاتلم من.
حرکت، محورِ حيات در ليکوست. امکانِ سکون و ايستادن، صفر است. براي زندگي بايد حرکت کرد، حتّا اگر به سوي مرگ باشد. با نامِ شهر يا منطقه­یي هم اگر بر مي خوريم؛ شاعر يا در حال سفر به آنجاست يا از آنجا به سوي مقصدي ديگر مي­رود. وسيله­ي حرکت نیز چيز غريبي نيست؛ مَرکب ها و وسايلِ نقليه­ی گوناگون ـ از شتر گرفته تا هواپيما ـ در ليکو در حال حرکت­اَند و جالب اين که هر شتري نامي دارد؛ موتورسيکلت­ها، همواره روسي­اَند و اتومبيل­ها غالبن تويوتا؛ و در هر حال و هر نوع، سريع و تيزرو. سرعت مي­تواند سرنوشت را دگرگون کند.
ليکو روشنگرِ تاريخ و شرايط اجتماعي قوم بلوچ است. باورهاي قومي، ديني و ماورايي مردم به روشني در اين اشعار ديده مي شوند:
سرم را در دست گير و به دَمي مداوايم کن
مولوي صاحب!
نامه اي بفرست
دل­آرامم کن!
مثلثِ اسب، زن، تفنگ همچون ديگر اقوام عشيره اي ايران در اينجا نيز نشانِ سربلندي و دلاوري مرد است و جز زن که هميشه معشوق است و ثابت مي­ماند، سلاح و مرکب در روند روزگار تغيير شکل داده و در ليکوهايي که به زمان ما نزديک­ترند، جاي شتر و برنو را تويوتا و کلت مي­گيرند. عجيب آن که شاعر گاه شتر و معشوقش را به يک صفت مي خواند و عُمدَتَن اين دو در کنارِ هم قرار مي­گيرند:
تيزتک شتري دارم
شيدا نام.
جانِ تو پيداست زيبا
پيداست
از حرير پيراهنت.
غربتِ ميهني و رنجِ بيکاري براي قومي که ثروت­خواهي از نشانه­هاي بارزِ هويت اوست، دليل گريز و ميل سفر به آن سوي مرزها مي­شود که ليکو از اين غريبي­ها خاطرات بسياري در خود دارد. گاهي هم گذر از حدود قانون­مندي­هاي جديد، که قوانين کهن قوم را پس زده و نمي­پذيرند، عاملِ کشمکش مي­شود و در هر واقعه­یي سيادان (= آشنايان ) و براسان (= برادران ) مهم­ترين تکيه­گاه بلوچ است:
بليط گرفته
راهي بندر عباس­اَم من
بر اين خاک سوخته،
سخت
سخت است بي­برادري.

...............................................

*. اشاره: این مقاله پیش از این در ماهنامه­ی کلک شماره­ی 7-9 دوره­ی جدید و در کتاب «صد لیکو» چاپ و منتشر شده است.
((موج ها را کسی به صف کرده ست
موج ها ياغيان دريايند
باز دريا دوباره کف کرده ست))
سه کایی از پیام سیستانی
اگه لاگین هستی کلیک کردن بر روی دکمه ی "ارسال تقدیر" (همین زیر) هیچ کاری نداره ;) زودباش کلیک کن دیگه ... :D

بازگشت به “انجمن لیکو: منصور مومنی”