کتاب وضعیت آخر نوشته ی تامس آ. هریس

کتابهای خارج از موضوعات استان را اینجا مطرح کنید.
کتابهایی راکه مطالعه کردید وازخواندن آن لذت برده اید ، به همگان معرفی کنید.
ادبی ، فلسفی و ...
آواتار کاربر
booker
--ஜ کاربر فعال ஜ--
--ஜ کاربر فعال ஜ--
پست: 19
تاریخ عضویت: چهارشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۸۷, ۱۱:۲۰ ق.ظ
محل اقامت: ایران - همین اطراف
تماس:

کتاب وضعیت آخر نوشته ی تامس آ. هریس

پست خوانده نشده توسط booker »

با سلام
به تازگی کتابی در حوزه ی علوم انسانی مطالعه نمودم که به اعتقاد من لازم است هر فردی و در هر مرحله ای از زندگی که قرار دارد( نوجوان ، جوان ، میانسال و ...) آن را مطالعه کند.
بنابراین تصمیم گرفتم خلاصه ی آن را برایتان در اینجا قرار دهم.

برداشتی از کتاب
در این کتاب نویسنده با انجام تقسیماتی در شخصیت یک انسان، نام گذاری هر کدام از آنها و شرایط بروز هر یک، سعی در شبیه سازی اصولی می کند که فرد با رعایت آن اصول قادر خواهد بود در هر محیطی به صورت آگاهانه رفتار مناسبی را از خود بروز دهد. این تقسیمات عبارتند از : “والد”، “کودک” و “بالغ”. علاوه بر این از سه لغت مهم در این کتاب استفاده شده است که دارای معانی خاص خود هستند.این سه لغت نیز عبارتند از : “خوب”، “بد” و “بازی”.
در واقع نگارنده ی کتاب سعی در یافتن پاسخی نموده است که سوال اصلی آن این است:
“مغز و فکر آدمی چگونه کار می کند؟”
خداوندا ، کمانی دردست توام ، مرابکش ، مهل تا بپوسم.
خداوندا ، چندام بکش اما که نشکنم.
خداوندا ، جه باک از شکستنم ، آنچنانم بکش که بشکنم.
نیکوس کازانتزاکیس
آواتار کاربر
booker
--ஜ کاربر فعال ஜ--
--ஜ کاربر فعال ஜ--
پست: 19
تاریخ عضویت: چهارشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۸۷, ۱۱:۲۰ ق.ظ
محل اقامت: ایران - همین اطراف
تماس:

Re: کتاب وضعیت آخر نوشته ی تامس آ. هریس

پست خوانده نشده توسط booker »

خلاصه ی فصول کتاب
.1فروید، پنفیلد و برن
در اوایل قرن بیستم وقتی فروید در صحنه تفکر بشر ظاهر شد، این موضوع به صحنه مبحث تازه ای به نام تجربیات علمی کشیده شد. سهم اساسی فروید این نظریه او بود که عوامل ستیز درونی داده شده: فرامن (superego) که نیروی کل کنترل کننده و محدود کننده ی ضمیر بود و به کمک “نهاد” (instinctual drives)، بر روی “من” (ego) به عنوان داوری که “به خیر خود” کار می کند، شخصیت را اداره می کند.
یکی از عوامل بیگانه بودن مردم امروز با موضوع شناخت درون خود، ورطه و شکاف بزرگی است که بین دانش متخصصین و ارتباط آنها با مردم عادی وجود دارد.
من برای کوشش های وفادارنه و نظریات روانشناسانه گذشته در رشته روانکاوی احترام بسیار قائلم. آنچه امیدوارم در این کتاب ارائه دهم آن است که نخست روش های گذشته را توضیح دهم، و سپس روش های جدیدی را معرفی کنم، نه از آن جهت که به روش های قدیمی حمله خصمانه کرده باشم، بلکه صرفاً از این نظر که در مواجهه با مسائل عدیده جوامع امروز لازم است برای یافتن راه حل های تازه گامهای تازه برداریم. زیرا بطوری که مدارک نشان می دهند روش های قدیمی ظاهراً در حد کفایت نافع نبوده اند.
مردم ممکن است بدانند که متخصصین گفتنی های زیادی درباره رفتار انسانی در کتاب های خود آورده اند، ولی ترجیح می دهند که بسازند، یا نذر و نیاز کنند، یا حداکثر به مجلات بنویسند، یا بنشینند و زندگی خود را رادر کاریکاتورها و شوخی های مبتذل نظاره کنند. اما چه چیزی کاملتر و ساده تر از آن است که برای یافتن جواب های تازه در مورد مسائل قدیمی به اصول محرک های روانی انسانی بپردازیم؟ آیا اطلاعاتی وجود دارد که هم حقیقی و هم سودمند باشد؟
پنفیلد یکی از روانکاونی بوده است که از شوک الکتریکی برای درمان بیماران خود استفاده می کرده است. نتیجه گیری های پنفیلد نشان می دهد حتی پس از آنکه شخص دیگر قادر نیست خاطره ای را به یاد آورد، مدارک ضبط شده آن خاطره تمام و کمال در مغز او باقی می ماند.
به طور خلاصه از تجربیات دانشمندانی که در زمینه ی مغز و حافظه ی انسان به تحقیق علمی پرداخته اند، می توان نتیجه گرفت:
- مغز مانند یک ضبط صوت عالی کار می کند
- احساس هایی که با رویدادهای گذشته ممزوج بودند نیز توأماً ضبط می شوند و به طرزی ناگشودنی برای همیشه با این رویداد ها قفل می شوند.
- آدمی می تواند در آن واحد در دو حال وجود داشته باشد: بیمار می دانست که در حال حاضر روی تخت دکتر روانکاو استو با پنفیلد حرف می زند، در عین حال خود را جلو کارخانه“سون- آپ” و نانوایی هاریسون می دید. او یک حالت دوگانه داشت، زیرا در آنِ واحد هم در آن لحظه تجربه گذشته اش بود و هم بیرون از آن تجربه بود و به آن نگاه می کرد.
- این تجربه های ضبط شده و احساس های ممزوج با آنها، امروزه در هر لحظه از زندگی به همان حالت زنده آماده “بازنواختن” اند، و این نوارهای ضبط شده تقریباً تمامی اطلاعاتی را که باعث رفتار متقابل ما با دیگران می شود، ارائه می دهند. این تجربه ها نه تنها به یاد آورده می شوند (آگاهانه) بلکه ما آنها را دوباره (ناآگاهانه) زندگی می کنیم. من فقط به یاد می آورم که چه احساسی داشتم بلکه همین الان آن احساس را دارم.
دکتر اریک برن، بانی نظریه “تحلیل رفتار متقابل” واحد علمی را برای آن تعریف و مشخص کرده است:
هر گونه واحد آمیزش اجتماعی یک “رفتار متقابل” نام دارد.
هر وقت یک انسان بایک نفر یا بیشتر در ارتباط باشد، دیر یا زود یکی از آنها حرفی می زند، یا علامتی نشان می دهد، که حضور دیگری را ثابت می کند. ما این را یک انگیزه رفتار متقابل می نامیم. پس آن شخص متقابلاً حرفی می زند، یا علامتی نشان می دهد، که به طریقی پاسخی به آن انگیزه است، و آن پاسخ رفتار متقابل نامیده می شود.
“تحلیل رفتار متقابل” روش بررسی این رفتار و اعمال است که رد آن “من با تو کار می کنم و تو هم در مقابل کاری با من می کنی” و این میان معلوم می شود که کدام جنبه از شخصیت چند جنبه ای انسان دخالت داشته است.

.2“والد”، “بالغ” و “کودک”
دکتر اریک برن در همان اوایل کار و مطالعات خود در زمینه “تحلیل رفتار متقابل”، متوجه شد که وقتی به مردم توجه می کنیم و حرکتشان را با دقت می نگریم و حرفهایشان را گوش می دهیم در مقابل چشم های ما تغییر می کنند. و این تغیر اغلب تمام و کامل است.
“والد” : تمام چیزهایی که کودک از پدر و مادرش می بیند، یا می شنود، در نوار “والد” ضبط می شود.
مادر ممکن است بد و پدر مممکن است خوب باشد، یا برعکس. در چنین صورتی پدیده “والد” روی همرفته ناجور و ضعیف و شکسته است.
“کودک” : همزمان با ضبط اطلاعات رویداد های خارجی در آنچه که ما از “والد” می نامیدیم، ضبط دیگری نیز صورت می گیرد و آن ضبط رویداد های “درونی” یا به عبارت دیگر، پاسخ یا عکس العمل انسان کوچک (احساس او) نسبت به آن چیز هایی است که می بیند و می شنود.
اغلب از من پرسیده اند که چه موقع “والد” و “کودک” از ضبط کردن باز می ایستند؟ آیا ضبط های “والد” و “کودک” فقط شامل تجربیات پنج ساله اول زندگی است؟ به عقیده من تا روزی که بچه خانه را بسوی مدرسه و “اولین تجربه اجتماعی مستقل” خود ترک می کند، در معرض تقریباً کلیه انواع ممکن تجربه طرز فکر و پند و هشدار پدر و مادر قرار دارد.
“بالغ” : اما حدود ده ماهگی، پدیده شگفت انگیزی در کودک به کار می پردازد. تا آن تاریخ زندگی نوزاد جز کار های عاجزانه، غریزی، بیفکر، و بی تحرک، چیزی نیست. در او “کودک” و “والد” هست، اما آنچه در او نیست توانایی آن است که خودش کاری بکند و حرکات خود را از روی فکر انتخاب کند یا بتواند اطرافیان محیط خود را بسنجد. او هیچگونه قدرت خود راهنمایی کردن، یا قدرت حرکت برای کشف و رویارویی با زندگی را نداشته است. تا کنون فقط به سادگی آنچه را که پیش آمده قبول کرده است.
اما در ده ماهگی او خودش تجربه “از جا حرکت کردن” را آغاز می کند. می تواند اشیا اطراف خود را بسنجد و به حرکت بپردازد و خود را از زندان سکون خلاص کند. حقیقت این است که پیش از این، در هفت ماهگی، نوزاد ممکن بود احتیاج به کمک داشته باشد و نمی توانست خودش از جا بلند شود. در ده ماهگی او نه فقط می تواند تحرک داشته باشد، بلکه می تواند به وارسی و کنجکاوی درباره ی اسباب بازی ها و چیز های دیگر بپردازد.
“بالغ” حتی ممکن است در سنین پایین نیز اقدام به بررسی و امتحان کردن اطلاعات “والد” بکند. و از اینجاست که ساخت شخصیت ها قوام می گیرد. نوجوانی می تواند احساس ایمنی کند که در قضاوت “بالغ” او اطلاعات “والد” معتبر و صحیح باشد.
ما نمی توانیم احساس ضبط شده را پاک کنیم. ولی می توانیم، اگر خواستیم، کلید را بزنیم و آن را متوقف کنیم!
یکی دیگر از وظایف “بالغ” ارزیابی احتمالات است. این کار در سنین کودکی رشد آهسته ای دارد و در حقیقت بسیاری از افراد در تمام عمر رشد زیادی نمی کند. چه بسا بچه با لحظه های نامطبوعی مواجه می شود که ضمن آن باید به زور یکی از دو شق را انتخاب کند.
کار مداوم “بالغ” شامل بررسی اطلاعات قدیمی، اعتبار دادن یا اعتبار ندادن، و و بالاخره دوباره بایگانی گردن آنها برای استفاده در آینده است. اگر این کار بخوبی و نرمی پیش برود، و تقریباً هیچ تضادی بین آنچه که به او یاد داده بودند و آنچه واقعیت است وجود نداشته باشد، کامپیوتر وضعش خوب، و آماده به کار های مهم است. از همه مهمتر کار خلاق است. نیروی خلاق، از حس کنجکاوی “کودک” زاده می شود، که البته در “بالغ” نیز هست.
عده ای خود را متقاعد کرده اند که بچه ای که با انضباط و “دیسیپلین” سخت بزرگ نشده باشد و جلویش را با مقررات خشک نگرفته باشند، نسبت به بچه ای که پدر مادرش او را با انضباط و مقررات بار آورده اند، دارای قوه خلاقانه بیشتری است. من گمان نمی کنم این نکته درست باشد.
زمان کامپیوتر انسان، محدود است. کار های ضد و نقیض، مغز را به مصرف زیاد و غیرضروری وا می دارد.
یک عامل وقت گیرنده بسیار جدی موقعی است که اطلاعاتی که “والد” به عنوان حقیقت ضبط کرده است به نظر “بالغ” درست در نیاید.

.3چهار وضعیت زندگی
پیاژه بر اساس تحقیقات و ملاحظات بسیار دقیق خود معتقد است که نوزادان و خردسالان طرز برخورد “هر چه پیش آید خوش آید” را در ماه های اولیه زندگی آغاز و در پایان دو سالگی تقریباً تکمیل می کنند. به عبارت دیگر، اطلاعات مختلف بصورت نا منظم در مغز متراکم می شوند به طوری که پس از مدتی خود دارای طرحی می شوند که فقط چنین نتیجه گیری از آنها ممکن است. پیاژه می گوید: “طی دوساله اول زندگی، تکامل حسی – حرکتی هوش کودک، و همچنین احساس او از عظمت و پیچیدگی جهان، ظاهراً او را به یک حالت تعادل که در مرز منطقی فکر کردن است می رساند”.
“تحلیل رفتار متقابل”، طبقه بندی زیر را برای افراد در رابطه با خود و دیگران تشکیل می دهد:
- “من " خوب " هستم – شما " خوب " هستید”.
- “من " خوب " نیستم – شما " خوب " نیستید”.
- “من " خوب " هستم – شما " خوب " نیستید”.
- “من " خوب " نیستم – شما " خوب " هستید”.
به عقیده من، تا پایان دو سالگی و احتمالاً در طول سه سالگی، کودک نزد خود یکی از سه وضعیت اول را نتیجه گیری کرده است. پس از آنکه در یک وضعیت تثبیت شد، بچه بطور دائم در این وضعیت باقی می ماند، و هر کاری که می کند این روحیه در آن تاثیر خواهد داشت.
این وضعیت، وضعیت کلی و جهانی اوایل و کودکی، و برداشت منطقی نوزاد از تولد و دوران نوزادی هست. هر کودکی این نوازش را احساس می کند، صرفاً از این جهت که باید اورا بلند کرد و از او نگهداری کرد. انسان احساس می کند که زیر دست دیگران است. احساس نیاز شدیدی به نوازش و شناخته شدن دارد – که این نیز خود شکل روانی دیگری برای نوازش جسمی است. در این وضعیت، امید نیز وجود دارد زیرا منبعی برای نوازش در کار است- “شما " خوب " هستید” - حتی اگر نوازش دائمی نباشد.
اگر فقط از روی اجبار بود که در سال اول اورا بلند می کرد، نگه داری می کرد، پس حالا که بچه می تواند خودش بلند شود و راه برود، نشانه ی آنست که دیگر دوران نوزادی و “بچه کوچولو” بودن به پایان رسیده است.
زندگی، راحتی هایی ار که در سال اول داشت، اکنون دیگر ندارد. نوازش ناپدید شده است. اگر این وضع رها شدگی و سخت ادامه پیدا کند و در طول دو سالگی تسکین نیابد، طفل این نتیجه را خواهد داشت که “من " خوب " نیستم – شما " خوب " نیستید”.
وقتی طفل نتیجه گرفت که “شما " خوب " نیستید”، این طرز فکر شامل همه می شود و او نوازش همه را رد می کند. حتی آنهایی را که نوازش شان اصیل و بی شائبه است.
بچه ای که اوتیسم دارد هرگز تولد روانی پیدا نمی کند. بچه ای که برای مدتی طولانی مورد ضرب وشتم شدید پدر و مادری قرار می گیرد و ابتدا احساس می کند که آنها خوب هستند، به وضعیت سوم، یا وضعیت جنایی تغییر می کند : “من "خوب" هستم – شما "خوب" نیستید”.
به نظر من این “خود – نوازش” در واقع در انسان کوچکی انجام می گیرد که در حال التیام از جراحت مهم و دردناکی که به دست پدر و مادر بر او وارد آمده است. ما این مورد را “بچه کتک خورده” می نامیم.
مطالعه در تاریخچه زندگی اولیه بسیاری از جنایتکاران روانی که این وضعیت را دارند، نشان داده است که اغلب آنها چنین ضربات و جراحاتی را تجربه کرده اند.
از لحاظ کیفیت، اختلاف بارزی بین سه وضعیت اول و وضعیت چهارم وجود دارد. سه وضعیت اول همه ریشه های ناگهانی دارند.
وضعیت چهارم، “من " خوب" هستم – شما "خوب" هستید”، از آن رو که تصمیمی آگاهانه و بزبان آمده است، نه فقط می تواند شامل اطلاعلات نامحدودی درباره خود شخص و دیگران باشد، بلکه می تواند محصول ادغام عوامل و امکانات “هنوز کشف نشده ای” در زمینه های فلسفه و مذهب باشد. سه وضعیت اول، بر پایه احساسات اند. چهارمی بر پایه تفکر، ایمان، و قول و قرار خود شخص برای عمل است و بالاخره فهمیدن این وضعیت که “من "خوب" هستم - شما "خوب" هستید” یک وضعیت روحی است و نه یک احساس حائز اهمیت. ضبطهای غیر خوب بچگی را نمی توان با یک تصمیم در زمان حال پاک کرد.
بالغ قادر است عکس العمل های کودک را در دیگران تشخیص بدهد و اگر خواست از مقابله به مثل خودداری کند. فقط بالغ است که می تواند بدون ترس تمام اطلاعات را بررسی کند و اسیر هیچکدامشان نباشد و اقدام به یافتن اطلاعات بیشتر بنماید. بالغ او باید اطلاعاتی را که از طریق کودک می آید نیز بررسی کند.

.4ما می توانیم تغییر کنیم
هدف اصلی معالجات در تحلیل رفتر متقابل، بازگرداندن آزادی شخص است. این آزاید از آنجا رشد می کند که شخص حقیقت و معنی آنچه را که در کودک و در والد خود او ضبط شده است بفهمد و توجه کند که چگونه این اطلاعات به رفتار متقابل امروز او خورانده می شود. او همچنین به دانستن تمام حقیقت یا مدرکی نیاز دارد که ثابت کند دنیای امروز چگونه است. لازمه این آزادی آن است که فرد همچنین از این حقیقت آگاه باشد که هر یک از اشخاصی که با او در تماس اند نیز دارای والد، بالغ و کودک اند.
چه چیزی مردم را وا می دارد که بخواهند تغییر کنند؟
سه چیز مردم را مجبور می کند که بخواهند تغییر کنند: یکی آنکه آنها تا حد تحمل خود رنج کشیده اند. چیز دیگری که مردم را مجبور می کند که بخواهد تغییر کند، نوع کند ولی تدریجی نومیدی روح است، که همان ملال یا دلگرمی از زندگی است. سومین عاملی که مردم را وادار می کند بخواهند تغییر کنند این است که ناگهان متوجه می شوند که تغییر ممکن است. این بویژه اثر متقابل توجه “تحلیل رفتار متقابل” بوده است.
یکی از عمده ترین مسائل تئوری فروید مسئله “تأثیر محیط” بر آزادی بشر است. فروید و اغلب فیلسوفان مکتب رفتار اجتماعی که پدیده علت و معلولی را اساس کار تمام جهان می دانند، معتقدند که این پدیده در مورد نوع بشر نیز صادق است و هر آنچه را که امروز اتفاق می افتد، می توان اساساً برحسب آنچه در گذشته اتفاق افتاده است، توجیه کرد. اگر امروز مردی مرتکب جنایت و قتل شخص دیگری می شود، دلیل و چرای آن را باید در گذشته آن مرد جستجو کرد. فرضیه اینجاست که باید علت یا عللی وجود داشته باشد، و ریشه آن علت یا علل در گذشته نهفته است.
بنابراین بالغ را جایگاه فعالیت، خانه امید، و محلی می بینیم که در آن تغییر ممکن می شود.

.5 تجزیه و تحلیل رفتار متقابل
یک رفتار متقابل عبارت است از انگیزه ای از طرف یک شخص و پاسخی بر آن انگیزه از طرف شخص دیگر، بطوری که آن پاسخ به نوبه خود انگیزه ای برای شخص اول شود تا به آن پاسخ دهد.
فهرستی از سرنخهای جسمی و لفظی برای هر کدام از حالتهای والد، کودک و بالغ می توان بر شمرد:
سسرنخ های والد-جسمانی : اخم ها و چین های پیشانی، لبهای در هم فشرده، انگشت سبابه که اشاره می کند، سر تکان دادن، نگاه ترس آور، دست ها را بهم زدن، پاه به زمین کوبیدن، انگشت روی لبها نهادن، دست ها را روی سینه گذاشتن، دست ها را به هم مالیدن، صدای نچ نچ یا نظیر آن را با دهان در آوردن، آه کشیدن، و دیگری را نوازش کردن. اینها علائم بسیار معروف والد است.
سرنخهای والد-لفظی: “من می خواهم ته و توی این موضوع را در بیاورم - برای اولین بار و آخرین بار!” ؛ “دیگر نمی توانم جانم به لبم رسیده.....” ؛ “گوش کن، و همیشه یادت باشد که......”؛ (هرگز و همیشه و هیچوقت تقریباً کلمات همیشگی والد هستند و خود نیز نمودهایی از سیستم محدود و قدیمی اندکه بسته بودنشان را روی هر نوع اطلاعات تازه در این جنبه آشکار می کند.
بیشتر کلمات ارزیاب، چه تنبه کننده و چه حمایت کننده، معرف “والد” اند، زیرا هر یک ازآنها در مفهوم به نحوی درباره مخاطب حکم یا قضاوتی را اعلام می دارد، که نه بر اثر ارزشیابی “بالغ” بلکه بر پایه عکس العملهای خود بخود و قدیمی است.
سر نخهای “کودک”-جسمانی : از آنجا که عکس العلمهای اولیه “کودک” در مقابل انگیزه های دنیای خارج “بدون کلام” هستند، بارزترین سر نخهای جنبه ی”کودک” به صورت کارهای بدنی یا به عبارت دیگر “بیان از طریق حرکات جسمانی” است. هر یک از کارهای زیر علامت فعالیت “کودک” در یک رفتار متقابل است : اشک، لرزش لبها، تو لب رفتن، کج خلقی، جیغ، ناله، چشم گرداندن، شانه بالا انداختن، چشم پایین انداختن، سر به سر گذاشتن، شعف، غش غش خنده، دست بلند کردن برای اجازه حرف زدن، ناخن جویدن، انگشت در دماغ کردن، وول زدن و کرکر خندیدن.
سر نخهای “کودک”-لفظی : علاوه بر ویژگیهای زبان بچگی، کلمات یا عبارات بسیاری هستند که معرف جنبه “کودک” اند : کاش که، دلم میخواد، نمیدونم، میخوام، به من چه، شاید وقتی بزرگ شدم، گنده تر، گنده ترین، بهتره، و بهترین. (بیشتر صفتهای تفضیلی منشأشان در “کودک” است).
سر نخهای “بالغ”-جسمانی : به گفته ارنست، صورت “بالغ” هنگام گوش دادن همیشه روشن و متوجه جلو است. اگر سر به یکطرف خم شده است، این علامت آنست که شخص با زاویه شک حرفهای شما را می پذیرد.
سر نخهای “بالغ” - لفظی : همانطور که قبلاً ذکر شد لغات اساسی “بالغ” مشتمل است بر : چرا، چه، کجا، کی(چه وقت)، کی(چه کسی) و چطور.کلمات دیگر عبارتند از : چقدر، از چه طریق، مقایسه، حقیقی، غلط، احتمالاً، امکان، نامعلوم، واقعی، من فکر می کنم، می فهمم، صحیح، به عقیده من، و غیره.
سرنخهای “بالغ” -لفظی : همانطور که قبلا ذکر شد لغات اساسی “بالغ” مشتمل است بر : چرا، چه،کجا، کی (چه وقت)، کی(چه کسی) وچطور. کلمات دیگر عبارتند از : چقدر، از چه طریق، مقایسه، حقیقی، غلط، احتمالاً، امکان، نامعلوم، واقعی، من فکر می کنم، می فهمم، صحیح، به عقیده من، و غیره.
وقتی از کسی عیب می گیریم یا او را مقصر می دانیم، در حقیقت مشغول بازنواختن عیبجویی و مقصر شمردنی هستیم که ر “والد” ما ضبط است، و این بازنواختن به ما احساس “خوب” می دهد چون”والد”، “خوب” است و ما داریم “والد” را اجرا می کنیم و بدین ترتیب ما به قانون اول ارتباط در “تحلیل رفتار متقابل” می رسیم. هر وقت انگیزه و پاسخ در طرح “والد – بالغ – کودک” خطوط (حاملهای)موازی ایجاد کنند، رفتارهای متقابل به صورت متمم و موافق یکدیگرند، و می توانند تا بی نهایت ادامه پیدا کنند.
اگر یکی از طرفین یا دیگری از این ترتیب خسته شود خطوط موازی ارتباط بهم می خورد و دردسر شروع می شود. نوع دیگری از رفتار متقابل متمم (با موافق) رابطه بین “کودک” و “بالغ” برقرار است. رفتار متقابلی که باعث ناراحتی می شود، رفتار متقابل متقاطع است.
این نکته ما را به قانون دوم ارتباطات در “تحلیل رفتار متقابل” می رساند. وقتی انگیزه و پاسخ در طرح “والد- بالغ - کودک” خطوط متقابل به وجود می آورند، رفتار متقابل متمم نیست بلکه متقاطع، و ارتباط متوقف می شود.
چگونه می توان “بالغ” ماند
“بالغ” شخصیت انسان، دیرتر از “والد” و “کودک” ظاهر می شود، و در بسیاری از اشخاص در تمام عمرآن نمی تواند به آنها برسد. “والد” و “کودک” مدارهای اولیه شخصیت را اشتغال می کنند و مدارهایی بسته و کامل اند، و طبیعتاً و به طور خودکار، اغلب اول آنها هستند که به هر انگیزه ای پاسخ می دهند. بنابراین اولین قدم برای تقویت”بالغ” آن است که به علائم “والد” و “کودک” حساسیت بیشتری داشته باشیم. احساسات برانگیخته انسان علامت آن است که “کودک” درون انسان بیدار شده (به قلاب افتاده) است.
تا ده شمردن، تمرین سودمندتری است که پاسخ خودبخودی را به تاخیر می اندازد تا “بالغ” کنترل رفتار متقابل را به دست گیرد. انسان هر قدر بیشتر درباره ی”کودک” و “والد” خود بداند، به آسانی بیشتری می تواند “کودک” و “والد” را از “بالغ” جدا کند.
طریق دیگری که می توان “بالغ” را تقویت کرد این است که وقت بخصوصی را کنار گذاشت و نشست و درباره ی ارزشها و هدفهای زندگی، تصمیمهای کلی گرفت چه این خودبخود بسیاری از تصمیم های کوچک و کم اهمیت تر را غیر لازم می سازد. “بالغی” که روی ارزشهای اساسی و ارجحیتها قبلاً فکر نکرده است، نمی تواند در یک رفتار متقابل حساس بخوبی پیش برود.
به طور خلاصه، یک “بالغ” قوی بر پایه ها زیر بنا می شود:
- “کودک” درون خود را بشناسید، و آسیب پذیریهای آن، ترسهایش، و راههای اصلی ابراز این احساسها را ملاحظه کنید.
- “والد” درونخود را بشناسید، و متوجه احکام آن، تقاطعهایش، وضعیتهای تثبیت شده اش و راههای ابراز این احکام وتقاطها و وضعیتها باشید.
- نسبت به “کودک” درون دیگران حساسیت داشته باشید. با آن “کودک” حرف بزنید. آن “کودک” را نوازش کنید. آن “کودک” را حمایت کنید. و آن را به خاطر ابزارهای نیروی خلاقش تحسین کنید. وبالاتر از همه، به احساس “غیر خوب” او توجه داشته باشید.
- به “بالغ” درون خود برای پاسخ به یک انگیزه و جدا کردن اطلاعات “والد” و “کودک” از واقعیت، که به کامپیوترش وارد می شود، وقت بدهید. در صورت لزوم تا ده بشمارید.
- وقتی شک کردید، کاری نکنید. هیچکس به شما برای آنچه نگفته اید حمله نخواهد کرد.
- روی یک سیستم ارزشها برای زندگی خود تصمیم بگیرید. بدون یک چارچوب اخلاقی کلی نمی توانید به آسانی تصمیم گیریهای کوچک و بزرگ روزانه را انجام بدهید.

.6چگونه با یکدیگر فرق داریم
تمام مردم درواقع (در ساخت شخصیت) یک جورند، این نقطه نظرکه همه یک “والد”، “بالغ” و یک “کودک” دارند. آنها از دو جهت با هم فرق داند. اول در محتویات “والد”، “بالغ” و “کودک شان” که البته درمورد هر کس فرق دارد و دوم از نظر ترتیب و تاثیر “والد” و “بالغ” و “کودک” نسبت به یکدیگر، و طرز کار آنها.
دردسر جدا نگه نداشتن جنبه شخصیت، آلودگی “بالغ” نامیده می شود. طرح “والد – بالغ – کودک” در صورتی که همه چیز به طور کمال مطلوب کار کند، دایره هایی جدا است. اما در بسیاری از مردم دایره ها متداخل می شوند.
ما با منطق نمی توانیم تعصب را از “بالغ” - به خاطر تعصبی که آنجاست - خارج کنیم. تنهاراه خارج کردن تعصب این است که او خودش کشف کند دیگر برایش خطرناک نیست که با پدر و مادرش اختلاف نظر داشته باشد، و بفهمد که او امروز می تواند آن اطلاعات را توسط “بالغ” خود تصحیح کند و با واقعیت روزتطبیق دهد. بنابراین دراینجا معالجه می تواند از راه جدا کردن”والد” و “بالغ” ازیکدیگر و برگردانده مرز واقعی بین آنها صورت پذیرد.
“خیالات” نوع دیگری از آلودگی “بالغ” به وسیله ی”کودک” است. خیالات پدیده ای است که ازشدت فشارممکن است تولیدودرمغزدفن شود، ودرآن تجربه ای خارجی وواقعی که عملا درگذشته اتفاق افتاده -
مثل یک تحقیرشدید، یک طردشدید، سرزنش شدید و یا خشونت شدید- ممکن است دوباره درخیال شخص اتفاق بیفتد و شخص امروز آن تجربه تلخ راعملاً احساس می کند درصورتی که “هیچکس دراطرافش نیست”.
علاوه برآلودگی، نوع دیگری اختلال کاردررفتارمتقابل پیش می آیدکه طرد (exclusion) نامیده می شود.
این موقعی است که در آن”والد”تحریم کننده”کودک”را ازخودطرد و از خود خارج می کند، یا “کودک” تحریم کننده “والد”را ازخودطرد و خارج می کند.
چنین به نظر می آیدکه اودریک مرحله ازطفولیت به وسیله ی پدرومادرخودآنچنان باحربه “وظایف وجدیت وکار”کوبیده شده که لاجرم روحش به این نتیجه رسیده است که تنها راه امن برای زنده ماندن این است که “بچگی”راـ یعنی”کودک”را-کاملاازخودبیرون کند،یابین خودوآن دیواربکشد.
مشکل جدی تر دیگر، بخصوص برای جامعه، شخصی است که دراو”بالغ” به وسیلهِ “کودک” آلوده شده و”والد”طرداست. این شرایط درشخصی توسعه پیدامی کندکه والدین واقعی خودش یا آنها که جای آنهاراپرکردند، آنقدرحیوان صفت وترس آوربودندیا برعکس درقطب دیگرآنقدراحمقانه و بی بند و بار بودند، که در نظر طفل تنها راه زنده ماندن “خارج کردن آنها” از مغز خود بوده است و اینکه جلو آنها و خودش دیوار بکشد و آنها را طرد کند. این نمونه معمولی یک مریض روانی خطرناک است. “من "خوب" هستم – شما " خوب" نیستید”.
یکی از راههایی که می توان فهمید شخص “والد” دارد یا نه آن است که دید ئر او احساسهای شرم، پشیمانی، دستپاچگی، گناه و ناراحتی وجود دارد یا نه. اینها احساسهایی هستند که اول در “کودک” و بعدها در “والد” ظهور می کنند. اگر این احساسها در شخص وجود نداشته باشد، احتمالا دلیلش آن است که “والد” او طرد و اخراج شده است. با اطمینان می توان این فرض را پذیرفت که شخصی که به اتهام اذیت و اعمال شنیع نسبت به اطفال دستگیر می شود هیچوقت احساس پشیمانی و ناراحتی یا گناه نمی کند.
شخصی که “بالغ” سد شده یا طرد شده دارد در حقیقت یک روان پریش است. “بالغ” او کار نمی کند، بنابراین تماس خود را با واقعیت از دست داده است. جنبه های”والد” و “کودک” در او قوی هستند و رفتار او اغلب مخلوط درهمی است از اطلاعات قدیمی از تجربه های اولیه زندگی که معنی و مفهوم درستی ندارند از اطلاعات قدیمی از تجربه های اولیه زندگی که معنی و مفهوم درستی ندارند زیرا درهمان زمان ضبط هم معنی و مفهوم درستی نداشتند.
شخصی که دارای شخصیت “والد” ثابت، “کودک” ثابت، یا “بالغ” ثابت است، نسبت به وقایع اطراف خود و انگزه ها همیشه به صورتی ثابت، یکنواخت و پیش بینی شده پاسخ می دهد. وضع روحی او همیشه ثابت است.
حالت “شیدا – افسرده” در شخص، با انواع دیگر اختلال طرز کار “بالغ” فرق دارد، و این فرق در آن است که در اینجا علت “بالا” و “پایین” رفتن وضع روحی شخص “غیر قابل توضیح” است. همچنین این تبدیل و تغییرات وضع روحی دوره ای هستند و به تناوب عود می کنند. برای معالجه شخصیت “شیدا – افسرده” همانگونه که در معالجه تمام مسائل روانی و احساسی صادق است، باید “بالغ” را کم کم به بررسی احساسهای خود واداشت، او را تشویق کرد بپرسد چرا؟
نوعی شخصیت ملایم و یکنواخت نیز وجود دارد که ضبطهای “والد”و “کودک” در او آنقدر بی مزه و بی وح است که ذاتا فاقد مواد اولیه برای یک شخصیت جالب و هیجان انگیز است. این حالت معمولا در شخصی بروز می کند که دارای واخوردگی خفیفی است (خوشی مال من نیست، مال دیگران است) یا اصلا از زندگی خسته و بیزار است. پدر و مادر شخصی آدمهایی عبوس، کم حرف، و بی تفاوت بوده اند. بندرت توبیخی در کار بوده و بندرت کسی تشویق می شده.
.7وقت را چگونه می گذرانیم
اشخاصی که نمی توانند درقت گذرانیهای انسانی شرکت کنند، از لحاظ اجتماعی آدمهای آسان و رام شونده ای نیستند. وقت گذرانیها می توانند وسیله خوبی باشند که آدم بفهمد یک نفر چه جور اخلاق و چه روحیاتی دارد، بدون اینکه درباره او به طور رسمی و آشکارا پرس و جو بکند.
وقت گذرانی می تواند به وسیله هر کدام از “والد”، “بالغ” یا “کودک” بازی شود. این اساس تمام بازیهاست. بازیها یک وسیله وقت کشی برای اشخاصی است که نه می توانند بار سنگین بی نوازشی ناشی از کناره گیری را تحمل کند، و نه در عین حال احساس “غیر خوب” آنها طاقت شرم بیرحمانه یک پیوند صمیمانه ر به ظانها می دهد گرچه اینجا احساس بدبختی هست، اما بالاخره یک چیزی هست. به قول معروف آدم کوفتالیدوس حنجره داشته باشد بهتر است تا اینکه اصلا نفس نکشد. بهتر است آدم بازی کند و اطرافیان از هر سو مغلوبش کنند تا اینکه اصلا هیچ رابطه ای نباشد به گفته دکتر ریچارد گالدستون(Richard Galdstone) در مورد بدرفتاری با اطفال، “طفل درگرمی سوزان خشم می تواند ادامه حیات دهد ولی درانجماد دردناک بی اعتنایی امیدی برایش نیست”.
هزاران سال است که وجود بشر در روی زمین غالبا براساس این بوده که وقت، برایش دارای ساختی از کناره گیریها، مراسم، سرگرمیها، فعالیتها و بازیها است. هر نوع شک و تردیدی در این بنا را می توان با یادآوری واقعیت وقوع مکرر جنگها در سراسر تاریخ برطرف ساخت. جنگ که از شومترین “بازی” های آدمی است.
صمیمت برای هر دو طرف برپایه این تفاهم و تقبل بنا شده است که “من "خوب" هستم – شما " خوب " هستید”. این صمیمت، عملاً، بر بستر یک عشق پذیرا قرار می گیرد. صمیمیت یک پیوند عاری از بازی ات، زیرا هدف طرفین یک چیز واهی و ظاهری نیست. صمیمت در آنجا امکان پذیر است که ترس نیست، و این تفاهم کامل یکدیگر را امکان پذیر می سازد – آنجا که زیبایی را می توان از سودمندی جدا دید، آنجا که به تملک درآوردن به خاطر داشتن غیر ضروری می شود.
صمیمیت پیوندی است که در آن “بالغ” هر دو انسان تحت تسلط روح اند، به طوری که اگر خواستند می توانند به “کودک طبیعی” اجازه دهند خود را عیان کند.
یک سؤال اغلب مطرح می شود : آیا کناره گیریها، مراسم، فعالیتها، وقت گذرانیها، و بازیها همیشه برای ارتباط افراد بد است؟ با اطمینان خاطر می توان گفت که بازیها تقریبا همیشه ضایع ککنده اند، به این دلیل که انگیزه های آنی آنها ظاهری است، و خاصیت ظاهری بودن، خلاف طبیعت صمیمانه است. چهار نوع اول ممکن است ضایع کننده نباشند، مگر آنکه برتمام اوقات زندگی سایه افکن شوند. کناره گیری می تواند اغلب آرامبخش و حافظ افکار تنهایی شخص شود. مراسم می توانند لذتبخش باشند. فعالیت ها، مثل کار، نه تنها می توانند از ضروریات حیاتی زندگی باشند بلکه ممکن است در نفس خود پاداش دهنده نیز باشند، و نهایتاً تعالی و استادی و تکامل شخص را درکارش به بار آورند.
برای تعریف نهایی صمیمیت راه ساده ای وجود ندارد، اما می توان به نکاتی اشاره کرد که حضور صمیمیت را گواهی می دهد : اینکه بازی در کار نباشد، “بالغ” آزاد باشد و طرفین وضعیت “من " خوب " هستم – شما " خوب " هستید” را پذیرا باشند.

.8“والد”، “بالغ” و “کودک” و ازدواج
وقتی ازدواج درهم می شکند، “کودک” بر یکی از طرفین، یا هر دو طرف مستولی می شود و به دلیل بعضی نواقص که ظاهر می شوند کل ازدواج از هم می پاشند. وقتی یکی از طرفین به محتوای اطلاعات کهنه و پاک نشدنی “بالغ” آن هم “بالغ” آزاد شده، می تواند در اینجا کمک کند و پیوندشان را از پاشیدگی نجات دهد.
یکی از سودمندترین راههایی که می توان این شباهتها و عدم شباهتها را پیش از ازدواج تشخیص داد استفاده از روش “تحلیل رفتار متقابل” است، تا معلوم گردد هر کدام از طرفین چه نوع ساخت شخصیتی دارند؟ مقصود از این بررسی فقط تشخیص شباهتها و عدم شباهتهای ظاهری نیست، بلکه عهده دار شدن یک جست و جوی کامل در تعیین محتوای “والد”، “بالغ” و “کودک” یکدیگر است.
غالباً مردم موقعی به ازدواج خودشان فکر می کنند که بیشتر مراحل جدایی و طلاق طی شده است. در این موقع است که احتمال اندیشیدن و حل اختلاف تطبیقی ظاهر شود، که هر کدام از طرفین درک می کنند که می توانستند حق انتخاب داشته باشند.
پس از فراگیری زبان جدید، یکی از اولین چیزهایی که طرفین باید توجه شان را به بررسی آن معطوف دارند، شناخت اصل قرارداد ازدواجهای معمولی امروز فی نفه چیز بسیار بدی است : چون در واقع یک معامله قراردادی پنجاه - پنجاه است که در آن تاکید روی نگه داشتن حسابها است.
اینجور قراردادها از کارهای “کودک” است. “کودک” است که می گوید “نصف من- نصف تو”.
زن و مرد باید بنشیینند و برای انجام یک بررسی اساسی در ورد اینکه چه چیزی برایشان مهم است و چه هدف و جریای را باید در پیش گیرند، توافق کنند و تصمیم بگیرند.

.9“والد”، “بالغ” و “کودک” و بچه ها
هدف آنچه در این فصل می آید این است که از طریق شناسایی و تمرین طرح “والد- بالغ - کودک” نور تازه ای بر تصویر کلی پرورش طفل بیندازیم. این مبحث نه تنها برای رابطه بین بچه ها و پردان و مادران، بلکه برای رابطه بین بچه ها با سایر بچه ها نیز می تواند سودمند باشد.
در فریضه ها و روشهای معالجاتی اولیه، تاکید بر روی بچه بود، و اینکه چنین معالجاتی چه سودی برای بچه داشت و چه تغییراتی در رفتار بچه حاصل می شد - اگر چه گوشه چشمی هم به نقش پدر و مادر بود. اما امروز، در “تحلیل رفتار متقابل”، تاکید ما روی پدر و مادر است، و اینکه آنها چه موقعیتهایی را می توانند در راه درمان روانی بچه ها کسب کنند تا رفتار متقابل بین خود و بچه خود را تغییر دهند. روزی که این واقعیت صورت پذیرفت، تغییر مطلوب هم در پی خوهد آمد.
از کجا باید شروع کرد؟ کمال مطلوب این است که از ابتدا شروع کنیم. یکی از جنبه های مؤثرتر و موفقیت آمیز ما در عملی کردن علم “تحلیل رفتار متقابل” ایجاد برنامه ای برای آموزش این اصول به پدر و مادرانی است که در انتظار اولین بچه خود هستند.
در بسیاری از مؤسسات پزشکی خصوصی مخصوص زنان و اطفال، برنامه های آماده سازی زنان باردار معمولا شامل برنامه هایی است با تکیه بر آموزشهایی جهت شناختن دوره آبستنی، درد، زایمان، وضع حمل، و اطلاعات مربوط به نگهداری نوزاد. این برنامه ها معمولا با مطالعه کتب و نشان دان فیلمهای مخصوص همراه است، که با دقت امیدوارکننده ای برای تجسم لذایذ ممکن است بحثهایی نیز در احتمال جوانب منفی این تجربه گنجانده شود.
کلاسهای هفتگی به طور مرتب برای زن و شوهر، هر دو، برنامه ریزی می شود. حضور در این کلاسها البته داوطلبانه است، ولی تمام زوجها به طور مرتب حضور پیدا می کنند. علاوه بر مواد برنامه معمولی، یعنی آموزشهایی درباره دوران آبستنی، درد زایمان و وضع حمل، اساس موضوع “تحلیل رفتار متقابل” نیز آموخته می شود.
مادر و پدرباید به احساس “غیرخوب” درون خودشان حساسیت پیداکنند. تاروزی که پدران و مادران این حساسیت لازم واین نیروی درک احساس درون خودرا ازطریق آشنایی با اصول “والد- کودک- بالغ” کسب نکنند، بایدانتظارداشت که وضعیت “غیرخوب”دربچه توسعه پیداکندو روز به روز بدتر شود.
به سادگی می توان دیدکه فقط ازطریق“بالغ” است که انسان کوچک راه بهتری برای زندگی یاد می گیرد. اما بچه ها حق دارند بپرسند چطورمی توانیم یک“بالغ”درون خودمان داشته باشیم. بچه ها ازراه تقلیدیاد می گیرند. یکی ازمؤثرترین راههایی که بچه کودک می تواند “بالغ”راببیندو آن رابه طورجامع وکامل درکنترل داشته باشدو درخودتوسعه دهداین است که فرصت داشته باشدپدر و مادرخود را ملاحظه کند.
نشان دادن طرزرفتار “بالغ” هزارباربهترازشرح وتفصیل معنی “بالغ” است. وقتی ما به موانع بیشمار و دست نیافتنیی می اندیشیم که درراه توسعه “بالغ” درانسان کوچک وجوددارد، ازاین همه غیرمنطقی بودنهای مردم، یابه زبان ساده تر از رجاله بازیهایی که مردم این دنیا دارند تعجب نمی کنیم. وسوالهای بچه، کجکاویهای بچه، و احتیاج غریزی بچه برای دانستن، همه علائم ذاتی توسعه “بالغ” است، و بایدموردتوجه وحمایت پدران ومادران حساس وفهمیده قرارگیرد. باوجوداین، حساس بودن وفهمیده بودن برای زوجی که خودشان در گیر غلبه های کهنه “والد”و”کودک”خود هستند و نمی توانند از عهده بچه هایشان برآیند، ممکن است آسان نباشد.آزادشدن”بالغ” ازفشاراطلاعات کهنه درون، امکان این نوع طرزفکرمثبت رابه آنهامی دهدکه به صبوربودن فکرکنند، به مهربان بودن،به احترام گذاشتن و با ملاحظه بودن و اینکه اینها را نوعی حق انتخاب به شمار بیاورند نه اینکه از کله خود بیرونشان بریزند. حق انتخاب آنها این است : یا دائماً با بچه خود با طرز فکر مثبت و کمک به او، رفتار کنند، و یا بچه را کتک بزنند و با او مشاجره کنند، و او را برای بقیه عمرش به راه مصیبت بار و هولناک احساس “غیر خوب” بفرستند.
وقتی یک انسان کوچک با گریه (یا با احساس “غیر خوب” پیش مادر می آید ؛ مادر دو کار دارد که بکند : اول آنکه بچه منقلب را نوازش کند و تسکین دهد ؛ دوم اینکه “بالغ” را بکار بیندازد. مادر می تواند بگوید : می بینم که یک نفر باعث شده تو احساس بدی پیدا کنی... کوچک بودن چیز سختی است، مگر نه؟ گاهی اوقات تنها کاری که آدم از دستش برمی آید فقط گریه کردن است... حالا می توانی برایم بگویی چطور شده؟... کسی حرفی زده یا کاری کرده که باعث شده تو این احساس بد را پیدا کنی؟... از این طریق مسئله روشن می شود و رفتار متقابلی که این وضع بوجود آورده به زبان می آید، و بزودی مادر و بچه می توانند درباره رویدادها در سطح “بالغ - بالغ” حرف بزنند. گاهی اوقات می بینیم که بچه ها نسبت به همدیگر اجحافهایی می کنند. مثلا خواهر بزرگتر سر خواهر کوچکترکلاه می گذارد و برای اینکه پولی از او بگیرد عملاً او را مغشوش می کند. ما فورا خواهر بزرگتر را برای این کار بدش توبیخ می کنیم. اما باید از خودمان بپرسیم “او این کار را ازکجا یاد گرفته؟” ممکن است یک ابتکار درونی باشد، ولی این امکان هم هست که او آن را بعنوان درسی از “پاپا” و “مامان” آموخته باشد.
درون بچه ای که در مدرسه خوب کار نمی کند بلاشک یک احساس وضعیت “غیر خوب” شدید وجود دارد، که به صورت اشتغال ذهنی دائمی درآمده است. مدرسه یک محیط و موقعیت رقابت سخت است که در آن “کودک” درون مدام تهدید می شود و فرصتهای بسیار اندکی برای بچه با احساس “غیر خوب” وجود دارد، که حداقل موفقیتها را به خودی خود کسب کند. سالهای اولیه مدرسه می تواند آغاز تشکیل یک طرح تکرار شونده رفتار متقابل سخت و توام با خشونت باشد و می تواند وضعیت “غیر خوب” او را با عدم موفقیتها و یأسهای جدید تشدید کند.
آنها همیشه و در هر حال باید یک چیز را مد نظر بگیرند و آن احساس “غیر خوب” در انسان کوچک است. قاعده کلی این است : هر وقت شک کردید، نوازش کنید. این کار روح ترسان و مضطرب طفل را تسکین می دهد و در ضمن اجازه می دهد که “بالغ” او آغاز به درک واقعیتها کند گو اینکه اغلب اوقات این واقعیتها را برای بچه روشن نمی کنند.
افراد گروه دروه ماقبل بلوغ من، زبان “والد - بالغ - کودک” را به آسانی یاد می گیرند، و به نظر آنها چیز جالب و هیجان انگیز و سودمندی می آید. وقتی این پدیده تازه به وسیله پدران و مادران علاقه مند آنها نیز تقویت می شود، درک بچه ها از اهمیت “تحلیل رفتار متقابل” بسرعت توسعه پیدا می کند، چون “والد” درونی آنها و والدین بیرونی یا پدر و مادر واقعیشان در گفتگوها شرکت کرده، تشنج درگیری “والد – کودک” درونی طفل را کاهش می دهد، و راه را برای “بالغ” باز می کند، تا به کارها و تصمیم گیریهای جدی تر زندگانی اش بپردازد.
در “کودک” او احساس مصیبتهای از وحشت و ترس و نفرت ضبط می شود. بچه، که همواره در تلاشو در حال دست و پا زدن در این کابوس است (خودتان به جای او قرار بدهید) درون خود از خشم می سوزد، درون خود می گوید : اگر من قادر بودم ترا می کشتم. در اینجاست که تغییر وضعیت روحی از وضعیت اول به وضعیت سوم انجام می گیرد : “من " خوب " هستم – شما " خوب " نیستید”. در “والد” او نیز اجازه و پروانه خشونت کردن، ظالم بودن، و حتی کشتن ضبط می شود. البته به اضافه بسیاری نکات کوچک و بزرگ دیگر از قبیل اینکه چطور این کارها را می شود انجام داد.
چنین انسانی وقتی بزرگ شد، تحت فشار کافی، ممکن است تسلیم چنین محفوظاتی شود. دلش می خواهد بکشد (که “کودک” اوست) و اجازه کشتن را دارد (که “والد” اوست) و این کار را می کند.
مگر آنکه آن بچه را قبل از اینکه به مرحله بلوغ برسد – با معالجات پیگیر و مفصل، درمان مؤثر کنند، تا او خودش منبع این احساسهای جنایت آمیز را بفهمد، و همچنین درک کند که علی رغم چنین رویدادها او هنوز می تواند با استفاده از “بالغ” و واقع بینی، در زندگی، آینده ای با حق انتخاب داشته باشد.

.10 “والد”، “بالغ” و “کودک” و دوره ی بلوغ
“بالغ”می تواند ضبطهای بد یاخوب گذشته راشناسایی کند، “بالغ” همچنین می تواند “چیزهای نامناسب” و کارهای “نامؤثر” را که ممکن است در دوران بلوغ بازنواخته شوند، تشخیص دهد. بنابراین نیاز اصلی این است که “بالغ” را در این هیکل “بالغ سان” زنده کرد و به کنترل کارها و رفتاهای متقابل واداشت، تا حقایق امروز ارجحیت و اهمیت خود را نسبت به حقایق گذشته حفظ کنند.
آنچه کار اصلی درمان را تشکیل می دهد آزاد ساختن “بالغ” در نوجوان و در والدین است، تا آنها بتوانند بین خود یک رابطه قرارداد “بالغ - بالغ” بوجود آورند. بدون حضور “بالغ” در رفتار متقابل طرفین، زندگی برای هر دو طرف طرف قیدی تحمل ناپذیر است. مسئله عمده نوجوان در دوران بلوغ این است که او در درون خود یک “والد” قوی و ناراحت کننده دارد و در عین حال هنوز مجبور است در محیطی که آن “والد” ساخته است زندگی کند، آنجا که “والد” درون به وسیله ی والدین بیرون تشدید می شود.
اولین گام برای شروع درمان، تدریس اصول “والد - بالغ - کودک” به نوجوان و والدین هر دو است. این یک وسیله سوا کردن و نظم دادن مؤثر به انبوه عظیم و درهم برهمی از احساسهای کهنه بچگی و امر و نهی های پدر و مادرانه است، که هم در نوجوانان و هم در پدر و مادرها وجود دارد. بسیاری از پدر و مادرها می ترسند به “بالغ” فرزندان خود در تصمیمهای عمده اعتماد کنند.
اعتماد به “بالغ” نوجوان، تنها راه سازنده ای است که پدر و مادر می توانند برای مقابله با انواع و اقسام مسائل اعصاب خردکنی که یک نوجوان در حال بلوغ می تواند به خانه بیاورد، از آن استفاه کنند.

.11معالجه چه وقت لازم می شود
یکی دیگر از متخصصین “تحلیل رفتار متقابل” می گوید : “پیش بینی های بیماران درباره مدت زمان معالجه، از عوامل اولیه تعیین مدتی است که برای معالجات مشابه لازم است. او دو مورد از بیمارانی را که ناراحتیهای جسمانی ناشی از مسائل روانی (psychosomatic) داشتند مثال می زند، که یکی از آنها در مدت شش ماه و دیگری درمدت یک سال بهبود یافت، زیرا هر کدام از آنها قبلا چنین مدتی را برای بهبود خود پیش بینی کرده بود. من گمان می کنم که کلید پیش بینی زمان معالجه برای بیمار بسته به تفاهم او از نتایج شفابخشی است که انتظار دارد به آن برسد.

علت برتری معالجه از طریق گروهها
معالجه اشخاص از طریق شرکت در گروهها، یک روش دلبخواه در “تحلیل رفتار متقابل” است.
تا موقعی که افراد گروه “بالغ” خود را آزاد نساخته اند و خود را برای افشاء مشکلات باطن تقویت نکرده اند، اعترافات آنها سهم و اهمیت مفید برای درمان واقعی انها ندارد. هنگامی درمان تسریع می شود که “بالغ” در کنترل شخص باشد. فقط “بالغ” است که می تواند کارهای “کودک” و “والد” را تشخیص دهد.
در واژه “گروه” هیچگونه افسونی وجود ندارد. از آنجا که مرحله اول “تحلیل رفتار متقابل” آموختن و یادگرفتن است، قرار گرفتن درگروه برای بیمار امتیازات متعددی نسبت به وضع خصوصی و سنتی روان درمانی “یک - در مقابل - یک”. هر کلمه ای که در گروه گفته ی شود باید به وسیله تمام افراد شنیده شود - هر سؤال، هر جواب - هر رفتار متقابل، ولو کوچک و کم اهمیت.
لازم است که راههای موشکافانه و متعدد مختلفی که در آنها “والد” خود را آشکار می کند یاد گرفته شوند. تهدیدهای درونی و بیرونی “کودک” باید تشخیص داده شوند. اول به طور عمومی، و سپس از طریق مشخصات ویژه و مشخص “کودک” در هر یک از افراد گروه.
امروز افراد زیادی هستند که، اصولاً پذیرفته اند که “سلامتی روانی مهم است”، نتوانسته اند یا استطاعت آن را نداشته اند که وقت و بودجه ای برای این نوع درمانهای طویل المدت تخصیص بدهند.
درمان گروهی می تواند مخارج معالجه را تا سطحی پایین بیاورد که حتی مزدبگیرهای طبقه متوسط هم توان پرداخت آن را داشته باشند.
بعضی از افراد گروه بسرعت در فراگیری فن تشخیص و شناسایی “والد”، “بالغ” و “کودک” پیشرفت می کنند و راههایی را که در رفتار متقابل جاری تداخل می کنند فوری می فهمند. برای بعضی دیگر کمی بیشتر طول می کشد. به هر حال، آن عده هم که در این فن فراگیری بسیار به کندی پیش می روند، کم کم به این واقعیت پی می برند که مقاومت درونی شان اغلب به این دلیل است که احساس “غیر خوب” عمیق در “کودک” آنها در حقیقت مانع این پیشرفت است، و اکثراً به این ریشه بر می گردد که رنج کنونی شان به خاطر این واقعیت است که در گذشته به “انسان کوچک” هیچگونه فرصتی یا اجازه ای داده نشده بود که برای خودش فکر کند.

.12“والد”، “بالغ” و “کودک” و ارزشهای اخلاقی
ارزشهای اخلاقی را ابتدا در “والد” می توان دید. ما به کلمات “باید” و “نباید” به مثابه کلمات “والد” فکر می کنیم. سوال اصلی این فصل این است : آیا “باید” و “نباید” می توانندکلمات “بالغ” باشند؟
پس باید با چه مقیاس و معیاری معلوم کنیم که چه کسی درست عمل می کند؟
از آنجا که هر جامعه از نظر تخمین ارزش انسانها با جامعه دیگر تفاوت دارد، از آنجا که این اطلاعات از طریق “والد” به نسل بعد انتقال داده می شود، بنابراین هیچ راهی برای بحث با “والد” به منظور موافقتی روی تعیین ارزش اشخاص وجود ندارد. بنابراین ارزش اشخاص بسته به شرایط است.
فقط “بالغ” آزاد شده و وارسته است که می تواند با “بالغ” آزاد شده دیگران در مورد ارزش انسانها اعتماد و توافق کند.
“بالغ” تنها قسمتی از ما است که می تواند قدرت این انتخاب را داشته باشد که بگوید “من "مهم" هستم - شما "مهم" هستید”.
اشخاص مذهبی عموماً تحت تسلط “والد” اند. “والد” معمولا درمورد پذیرفتن اشخاص دیگر شرط و شروط بسیاری دارد و همیشه از کتاب اعتقادنامه “تو می توانی خوب باشی – اگر” حدیث می آورد. از طرف دیگر، “کودک” بازیهای زیادی ساخته و حاضر و آماده دارد تا از احکام “والد” طفره برود.
حقیقت متنی در حال رشد از اطلاعات است که ما پس از بررسی، آن را حقیقی و واقعی تشخیص داده ایم. اگر “تحلیل رفتار متقابل” قسمتی از حقیقت است و به آزادی معنوی مردم کمک می کند، پس کشیشانی نیز باید آن را تشخیص دهد و در دسترس مردم بگذارد. عده بسیاری از کشیشانی که خود آموزش “تحلیل رفتار متقابل” را دیده اند موافق اند، و هم اکنون در کلیسهای خود در دوره های ویژه اصول این علم را می آموزند، و در راهنماییهای روحانی خود بکار می برند.
ما نمی توانیم انسانهای با مسئولیتی به جامعه ارائه دهیم مگر اینکه اول به آنها کمک کنیم احساس وضعیت “من "خوب" نیستم -شما "خوب" هستید” درون خود را کشف کنند. وضعیتی که در اعماق روح آنها باعث ریشه دواندن بازیهای پیچیده و گهگاه ویران کننده ای شده است که از خود درمی آورند. یک بار که وضعیتها و بازیها را فهمیدیم، آزادی و مسئلت به عنوان یک مسئولیت واقعی رفته رفته پایدار می شود. تا روزی که مردم در بند قیود گذشته هستند این آزادی را نخواهند داشت که به احتیاجات و آرزوهای دیگران حساسیت داشته باشند.

.13مفاهیم اجتماعی “والد”، “بالغ” و “کودک”
از آنجا که رفتار جمعی نیز مانند رفتار شخصی از طریق “والد” از نسلی به نسل دیگر انتقال می یابد، ملتها نیز مانند اشخاص باید برای شناخت روحیه و طرز عمل و رفتار خود تا سرحد امکان با وسواس و انتقاد شدید به بررسی بپردازند.
در بچگی اغلب به ما یاد داده اند که باید به متصدیان مسئول احترام گذاشت، مثلاً به مامورین پلیس به رانندگان اتوبوس، به معلمین، به روحانیون، به مدیران، به امرای ارتش و ... .عکس العمل بسیاری از مردم نسبت به اینگونه مقامات تغریباً خودبخودی است.اما لزوماً تمام واکنشهای خود به خودی در موردمقامات، خوب نیست. در دنیای امروز، اگر “بالغ” نتواند اطلاعاتی را در خود به طرز صحیحی به جریان بیاندازد، در اطاعت کورکورانه ممکن است ریسکهای بدی کرده باشد.
همانند رفتار متقابل بین اشخاص، رفتار متقابل بین ملتها نیز موقعی موافق است که حامل های موازی داشته باشد.رتار متقابل موافق “بالغ - بالغ” تنها نوع رفتاری است که در دنیای امروز عمل می کند.
اگر کسانیکه دست اندرکار ارتباطات و مسائل امور بین المللی هستند زبان و اصول “والد - بالغ - کودک” را می دانستند و در این دانش با یکدیگر سهیم بودند و می فهمیدند که در “کودک” دشمنان آنها ترس وجود دارد و راه سازشی نیز با “والد” آنها موجود نیست، واگر می دانستند که فقط به وسیله ی “بالغ” آزاد شده می توانند به وضعیت (من "خوب" هستم – شما "خوب" هستید) جهانی دست یابند، آن وقت می توانستیم امکان رسیدن به توافق و صلحی را در آن سوی محدودیتها و تاثیرات گذشته ببینیم.
یک جامعه نمی تواند بدون تغییر افرادش تغییر کند. تمام امید ما برای آینده بر پایه ی این واقعیت است که شاهد تغییر افراد باشیم. اینکه عده ای چگونه این کار را کرده اند خبرهای خوب این کتاب است. ما امیدواریم که این کتاب یک نامه ی امید، و صفحه ای مهم از دفتر بقای بشر باشد.
خداوندا ، کمانی دردست توام ، مرابکش ، مهل تا بپوسم.
خداوندا ، چندام بکش اما که نشکنم.
خداوندا ، جه باک از شکستنم ، آنچنانم بکش که بشکنم.
نیکوس کازانتزاکیس
ارسال پست

بازگشت به “معرفی کتاب های خواندنی”