آوار کهنه ی خاطرات3

مدیر انجمن: ابراهیم شیخ ویسی/شیخ

ابراهیم شیخ ویسی/شیخ
--۞ کاربر ویژه ۞--
--۞  کاربر ویژه  ۞--
پست: 22
تاریخ عضویت: شنبه ۷ آبان ۱۳۹۰, ۷:۴۳ ب.ظ
جنسیت: مرد

آوار کهنه ی خاطرات3

پست خوانده نشده توسط ابراهیم شیخ ویسی/شیخ »

یلدا را اجداد من هزاران سال پیش از آن که من متولد شوم آموختند.

وقتی که یلدا مهمان اجداد من شد زمستان آغاز شده بود و پاییز، پشت یاد و خاطره ها پنهان گردیده بود .

یلدا در طولانی ترین شب سال پا به خانه ی اجداد من گذاشت.در همان شب سرمای زمهریر ،لب به دندان گزیده بود

وننه سرما قصه ی لبخند زمستان را نقاشی می کرد که بر روی لبهای سال شکوفا شده بود و نوید اب و آئینه می داد و

رحمت تا آسمان ببارد و زمین آبستن رزق گردد و برکت چون اقیانوس بی انتها بال موج بگستراند .

قصه ای که قصه بود و قصه ماند در یاد وخاطره ها...اما جد من هندوانه ای را قاچ کرد وبه همه ی مهمانان داد تا هیچ

گاه یلدا را فراموش نکرده باشند

انار وتخمه وشیرینی نقل مجلس شد تا بلندترین شب سال را با یلدا گذرانده باشند.از آن واقعه هزاران سال گذشت و

یلدا گرامی و گرانقدر،هرسال با این مجلس و محفل بیگانه نشد.

نمی دانم چه اتفاقی افتاد که یلدا پا به خانه ی من گذاشت هیچ سفره ای گسترده نشد و هیچ هندوانه ای قاچ نگردید

و وهیچ انار وشیرینی وتخمه ای به سفره ام قدم نگذاشت...شاید تنگدستی من بود که دلتنگ به کنج عزلت خزیده بودم

ویا شاید قیمت ها قامت لحظه های خوش را به زانو درآورده بود.

کاش یلدا را اجداد من هرگز نیاموخته بودندویا من متولد نشده بودم که میزبانی شرمسار باشم و یادگار اجدادم را با

لبخندی تلخ پذیرفته باشم

وقتی یلدا رفت باور نمی کردم که بازگردد اما بازگشت و من باهمان لبخند تلخ،میزبان یلدا شدم شاید آرزویی جز نبودن

نداشتم اما بودم تابا دستی تهی میزبان یلدا باشم و دانه های شرم سرشار از اندوه ، برپیشانی سرنوشت من جوانه

زنند وشکوفا شوند تا لبخندهای تلخ یلدا را هرساله دریاد وخاطره ام بپیچم و در قبرستان سینه ام دفن کنم.

پشت پرچین همین شب یلدایی ننه سرما قصه ی سفره های افسانه ای اجدادم را به رخ می کشاند و صورت سپید

برفی اش را مثل هندوانه ای خوش رنگ به تماشا گذاشته بود وقصه های کهنه و قدیمی اش را با واگویه ای تازه تعریف

می کرد .

نام قدیمی ترین دختر اجداد من شاید یلدا بود که ننه سرما را با هندوانه ای خوش رنگ به مهمانی می کشاند و

سفره ای را آذین می بست که بتواند بی هیچ دغدغه ای از طولانی ترین شب سال به سلامت بگذرد.

یلدا عروس هزار دامادی که همه ی شهرهای پارس ، آئینه بندان مقدمش گردیدند.
parya jahantiq
★★★ نورچشمی ★★★
★★★ نورچشمی ★★★
پست: 25
تاریخ عضویت: سه‌شنبه ۱۹ دی ۱۳۹۱, ۱:۴۶ ق.ظ
جنسیت: زن
معرفی بیشتر: من آموزش زبان انگلیسی خوندم.علاقه زیادی به ادبیات و هنر و موسیقی دارم.
عضو انجمن شعر و داستان قوچان هستم.
به دنیا اومده و بزرگ شده ی استان گلستان هستم ودر حال حاضر ساکن خراسان رضوی .اصالتم سیستانی هستش و افتخار می کنم که در این جمع حضور دارم.
محل اقامت: خراسان رضوی-قوچان
تماس:

Re: آوار کهنه ی خاطرات3

پست خوانده نشده توسط parya jahantiq »

سلام
میهمانتان می کنم بر سطرهای بی قراری ام ... بر یلدایش ...

دلتنگ تر از باران، بی تاب تر از یادم

از روز نبود تو، مجنونم و شب گردم

هر لحظه که آنجایی ،من سرد و زمستانم

با درد هم آغوشم ، نالان و پریشانم

امروز من و پاییز ، چشمی به نگاه تو

یلدا که شود شاید در خانه بیایی تو

از رنج غمت انگار، شب ها همه یلدایند

انگار بلندایش ، با درد هم آوایند

امشب همه ی چشمم اشک است و دلم سرما

این بغض فروخورده می ماند و من تنها

تنها به تمنای لطفی ز ازل خواهم

یا دست برآشوبم ، یا سر به سجود آرم

اینها همه ناچیزند در پیش قدم هایت

ای کاش بیایی تو ، چشمم به کف پایت

تن را همه نذر تو،جان را همه قربانی

ای من به فدای تو، وقت است که باز آیی

گویند طلوع صبح با شمس شود پیدا

مهتاب ز نور شمس، هر لحظه شود شیدا

خورشید تر از خورشید، مهتاب تویی جانم

هر صبح طلوعم شو ، زین قاعده می مانم

در حسرت چشمانت، سرگشته و حیرانم

با یاد تو پرشور و بی تو همه بارانم

هر روز و شب شعرم، از عشق تو طوفانیست

ای کاش بیایی تو ، تا جان به تنم باقیست
ارسال پست

بازگشت به “انجمن ادبی ابراهیم شیخ ویسی شاعر و نویسنده”