صفحه 1 از 1

شمع چهارم ، شمع امید

ارسال شده: دوشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۲, ۶:۰۴ ب.ظ
توسط hamid737
شمع چهارم ،شمع امید


شمع ها به آرامی می سوختند . فضا به قدری آرام بود که می توانستی صحبت های آن را بشنوی ...
شمع اول : من دوستی هستم! با این وجود هیچ کس نمیتواند مرا برای همیشه روشن نگه دارد و من معتقدم که خاموش میشوم و آرام ارام خاموش شد ... شمع دوم: من اراده هستم با وجود این من هم مدت زیادی روشن نمی مانم و معلوم نیست تا چه مدتی روشن باشم پس از اینکه صحبتش تمام شد نسیم ملایمی بر آن وزید و خاموشش کرد ...شمع سوم با ناراحتی گفت : من عشق هستم و آنقدر قدرت ندارم که روشن بمانم ... مردم مرا کنار میگذارند و نورم را روشنی بخش راه خویش نمیدانند ... انها حتی عشق ورزیدن به نزدیکترین هاشان را فراموش میکنند ... آنان مرا در دلهاشان خاموش میکنند. و کمی بعد با اندوه فراوان ناگهان خاموش شد .
پسرک وارد اتاق شد و با دیدن شمع های خاموش گریه کنان گفت : شما به من قول داده بودید که تا ابد روشن بمانید ... ناگهان شمع چهارم که هنوز روشن بود گفت :‌نترس تا زمانی که من روشن هستم میتوانیم شمع های دیگر را روشن کنیم ...
پسرک با چشمهای درخشان شمع امید را برداشت و شمع های دیگر را روشن کرد ......