صفحه 1 از 1

کریسمس و آرزوهای بد شاعر

ارسال شده: سه‌شنبه ۵ اسفند ۱۳۹۳, ۶:۲۹ ب.ظ
توسط hawashi
سال ميلادي نو گشتي به لندن مي زدم

يك گذاري دور آن ميدان بيگ بن مي زدم

مي نشستم كافي شاپ و پنبه مي كردم به گوش

جاي شيشه روي عينك تكه آهن مي زدم

چون كه مي گويند به آنجا بي حجابند كلهم

يك نگاهي بس حلال از روي دامن مي زدم

اين كه مي دانم حرام اندر حرام است هر عرق

يك عرق نعناع تلخي نحو احسن مي زدم

من نمي دانم ولي شايد اگر خوردم فريب

چاپ و چوبازي كنار دست يك زن مي زدم

گرچه شعر طنز ما جايي ندارد در هنر

گر دهد اسكار " كن" گشتي به آن كن مي زدم

بي خيال اي شاعر مسكين بمان در زاهدان

اين فقط مانده بگويي مو به روغن مي زدم

آب اگر باشد شناگر مي شوي اي ناقلا

گفته اي دور از زنم يك حرفي از زن مي زدم

من به جايت گر شوم گويم زبيكاري وكار

يا فقط حرف جوان وحق مسكن مي زدم

آب شيرين مي خوري از لوله چاه نيمه ها

گفته اي از خشكي هامون و "توتن" مي زدم



(در تاريخ 15ديماه 93 در ستون طنز "كارخانه نمك" روزنامه زاهدان چاپ شده است)