شما یادتون نمیاد!!!!!

مکانی برای تفریح و سرگرمی
ایده ها و پیشنهادات جالب و بامزه را اینجا بیان کنید
همدیگر را شاد کنیم

مدیر انجمن: rasool

آواتار کاربر
sonia
نماینده سرزمین دریا و کویر
نماینده سرزمین دریا و کویر
پست: 152
تاریخ عضویت: چهارشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۸۹, ۳:۱۳ ب.ظ
جنسیت: زن
محل اقامت: ایران

شما یادتون نمیاد!!!!!

پست خوانده نشده توسط sonia »

شما یادتون نمیاد، اون موقعها مچ دستمون رو گاز می گرفتیم، بعد با خودکار بیک روی جای گازمون ساعت می کشیدیم .. مامانمون هم واسه دلخوشیمون ازمون می پرسید ساعت چنده، ذوق مرگ می شدیم

شما یادتون نمیاد، وقتی سر کلاس حوصله درس رو نداشتیم، الکی مداد رو بهانه میکردیم بلند میشدیم میرفتیم گوشه کلاس دم سطل آشغال که بتراشیم

شما یادتون نمیاد، تیتراژ شروع برنامه کودک: اون بچه هه که دستشو میذاشت پشتش و ناراحت بود و هی راه میرفت، یه دفعه پرده کنار میرفت و مینوشت برنامه کودک و نوجوان با آهنگ وگ وگ وَََََگ، وگ وگ وَََََگ، وگ وگ وگ وگ، وگ...

شما یادتون نمیاد، دوست داشتیم مبصر صف بشیم تا پای بچه ها رو سر صف جفت کنیم.....


شما یادتون نمیاد، مقنعه چونه دار میکردن سر کوچولومون که هی کلمون بِخاره، بعد پشتشم کش داشت که چونش نچرخه بیاد رو گوشمون :)))

شما یادتون نمیاد، بچه که بودیم وقتی میبردنمون پارک، میرفتیم مثل مظلوما می چسبیدیم به میله ی کنار تاب، همچین ملتمسانه به اونیکه سوار تاب بود نگاه میکردیم، که دلش بسوزه پیاده شه ما سوار شیم، بعدش که نوبت خودمون میشد، دیگه عمرا پیاده می شدیم

شما یادتون نمیاد، پاکن های جوهری که یه طرفش قرمز بود یه طرفش آبی، بعد با طرف آبیش می خواستیم که خودکارو پاک کنیم، همیشه آخرش یا کاغذ رو پاره می کرد یا سیاه و کثیف می شد.

شما یادتون نمیاد، وقتی مشق مینوشتیم پاک کن رو تو دستمون نگه میداشتیم، بعد عرق میکرد، بعد که میخواستیم پاک کنیم چرب و سیاه میشد و جاش میموند، دیگه هر کار میکردیم نمیرفت، آخر سر مجبور میشدیم سر پاک کن آب دهن بمالیم، بعد تا میخواستیم خوشحال بشیم که تمیز شد، میدیدیم دفترمون رو سوراخ کرده


شما یادتون نمیاد، اون قدیما هر روزی که ورزش داشتیم با لباس ورزشی می رفتیم مدرسه... احساس پادشاهی می کردیم که ما امروز ورزش داریم، دلتون بسوزه

شما یادتون نمیاد، سر صف پاهامونو 180 درجه باز می کردیم تا واسه رفیق فابریکمون جا بگیریم

شما یادتون نمیاد، گوشه پایین ورقه های دفتر مشقمون، نقاشي مي كشيديم. بعد تند برگ ميزديم ميشد انيميشن

شما یادتون نمیاد، آرزومون این بود که وقتی از دوستمون می پرسیم درستون کجاست، اونا یه درس از ما عقب تر باشن

شما یادتون نمیاد، برای درس علوم لوبیا لای دستمال سبز میکردیم و میبردیم سر کلاس پز میدادیم

شما یادتون نمیاد، با آب قند اشباع شده و یک نخ، نبات درست میکردیم میبردیم مدرسه

شما یادتون نمیاد، تو راه مدرسه اگه یه قوطی پیدا میکردیم تا خود مدرسه شوتش میکردیم


شما یادتون نمیاد، یه زمانی به دوستمون که میرسیدیم دستمون رو دراز میکردیم که مثلا میخوایم دست بدیم، بعد اون واقعا دستش رو دراز میکرد که دست بده، بعد ما یهو بصورت ضربتی دستمون رو پس میکشیدیم و میگفتیم: یه بچه ی این قدی ندیدی؟؟ (قد بچه رو با دست نشون میدادیم) و بعد کرکر میخندیدیم که کنفش کردیم

شما یادتون نمیاد تو دبستان وقتی مشقامونو ننوشته بودیم معلم که میومد بالا سرمون الکی تو کیفمونو می گشتیم میگفتیم خانوم دفترمونو جا گذاشتیم!!

شما یادتون نمیاد افسانه توشی شان رو!!

شما یادتون نمیاد، برگه های امتحانی بزرگی که سر برگشون آبی رنگ بود و بالای صفحه یه "برگه امتحان" گنده نوشته بودن


شما یادتون نمیاد، با آب و مایع ظرفشویی کف درست میکردیم، تو لوله خالی خودکار بیک فوت میکردیم تا حباب درست بشه


شما یادتون نمیاد: به نام الله پاسدار حرمت خون شهدا، شهدایی که با خون خود درخت اسلام را آبیاری کردند. این مقدمه همه انشاهامون بود

شما یادتون نمیاد، توی خاله بازی یه نوع کیک درست میکردیم به اینصورت که بیسکوییت رو توی کاسه خورد میکردیم و روش آب میریختیم، اییییی الان فکرشو میکنم خیلی مزخرف بود چه جوری میخوردیم ما :))))

شما یادتون نمیاد: انگشتر فیروزه، خدا کنه بسوزه !

شما یادتون نمیاد، اون موقعها یکی میومد خونه مون و ما خونه نبودیم، رو در مینوشتن: آمدیم منزل، تشریف نداشتید!!

شما یادتون نمیاد، بچه که بودیم به آهنگها و شعرها گوش میدادیم و بعضی ها رو اشتباهی میشنیدیم و نمی فهمیدیم منظورش چیه، بعد همونطوری غلط غولوط حفظ میکردیم

شما یادتون نمیاد، با مدادتراش و آب پوست پرتقال، تارعنکبوت درست می کردیم

شما یادتون نمیاد، تابستونا که هوا خیلی گرم بود، ظهرا میرفتیم با گوله های آسفالت تو خیابون بازی میکردیم!! بعضی وقتا هم اونها رو میکندیم میچسبوندیم رو زنگ خونه ها و فرار میکردیم

شما یادتون نمیاد، همسایه ها تو حیاط جمع می شدن رب گوجه می پختن. بوی گوجه فرنگی پخته شده اشتهابرانگیز بود، اما وقتی می چشیدیم خوشمون نمیومد، مزه گوجه گندیده میداد

شما یادتون نمیاد، تو کلاس وقتی درس تموم میشد و وقت اضافه میآوردیم، تا زنگ بخوره این بازی رو میکردیم که یکی از کلاس میرفت بیرون، بعد بچه های تو کلاس یک چیزی رو انتخاب میکردند، اونکه وارد میشد، هرچقدر که به اون چیز نزدیک تر میشد، محکمتر رو میز میکوبیدیم

شما یادتون نمیاد، دبستان که بودیم، هر چی میپرسیدن و میموندیم توش، میگفتیم ما تا اول اینجا خوندیم

شما یادتون نمیاد، خانم خامنه ای (مجری برنامه کودک شبکه یک رو) با اون صورت صاف و صدای شمرده شمرده ش

شما یادتون نمیاد: سه بار پشت سر هم بگو: گاز دوغ دار، دوغ گازدار!! یا چایی داغه، دایی چاقه

شما یادتون نمیاد، صفحه های خوشنویسی تو کتاب فارسی سال سوم رو


شما یادتون نمیاد، قرآن خوندن و شعار هفته (ته کتاب قرآن) سر صف نوبتی بود برای هر کلاس، بعد هر کس میومد سر صف مثلا میخواست با صوت بخونه میگفت: بییییسمیلّـــَهی یُررررحمـــَنی یُرررررحییییییم

شما یادتون نمیاد، اون موقعی که شلوار مکانیک مد شده بود و همه پسرا میپوشیدن

شما یادتون نمیاد: تو دبستان سر کلاس وقتی گچ تموم میشد، خدا خدا میکردیم معلم به ما بگه بریم از دفتر گچ بیاریم
همیشه هم گچ های رنگی زیر دست معلم زود میشکست، بعدم صدای ناهنجار کشیده شدن ناخن روی تخته سیاه

شما یادتون نمیاد، یکی از بازی محبوب بچگیمون کارت جمع کردن بود، با عکس و اسم و مشخصات ماشین یا موتور یا فوتبالیستها، یا ضرب المثل یا چیستان ...

شما یادتون نمیاد، قدیما تلویزیون که کنترل نداشت، یکی مجبور بود پایین تلویزیون بخوابه با پاش کانالها رو عوض کنه

شما یادتون نمیاد: گل گل گل اومد کدوم گل؟ همون که رنگارنگاره برای شاپرکها یه خونه قشنگه. کدوم کدوم شاپرک؟؟ همون که روی بالش خالهای سرخ و زرده، با بالهای قشنگش میره و برمیگرده، میره و برمیگرده.. شاپرك خسته ميشه... بالهاشو زود ميبنده... روي گلها ميشينه... شعر ميخونه، ميخنده

شما یادتون نمیاد، اون مسلسل های پلاستیکی سیاه رو که وقتی ماشه اش رو میکشیدی ترررررررررررررتررررررررررررر صدا میداد

شما یادتون نمیاد، خط فاصله هایی که بین کلمه هامون میذاشتیم یا با مداد قرمز بود یا وقتی خیلی میخواستیم خاص باشه ستاره می کشیدیم

شما یادتون نمیاد: من کارم، مــــــــــَن کارم. بازو و نیرو دارم، هر چیزی رو میسازم، از تنبلی بیزارم، از تنبلی بیزارم. بعد اون یکی میگفت: اسم من، اندیشه ه ه ه ه ه، به کار میگم همیشه، بی کار و بی اندیشه، چیزی درست نمیشه، چیزی درست نمیشه!!!!!!
آواتار کاربر
Admin
سفرنامه های سیستان و بلوچستان
سفرنامه های سیستان و بلوچستان
پست: 856
تاریخ عضویت: شنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۶, ۶:۵۱ ق.ظ
جنسیت: مرد
معرفی بیشتر: من نه سیستانیم و نه بلوچستانی ، من سیستانی و بلوچستانیم.
ما کاربران سرزمین دریا و کویر(فارس و بلوچ و شیعه و سنی و ... )فارغ از نژاد ومذهب ، تنها به رشد سرزمینمان می اندیشیم.ما تصمیم گرفته ایم پایگاه اطلاعات تخصصی سیستان و بلوچستان را بسازیم و در این راستا دست همه ی دوستان جدید را برای همکاری به گرمی می فشاریم.مهر ، محبت ، دانش و تخصص خود را از سرزمینمان دریغ نکنیم.
محل اقامت: همه جای استان سیستان و بلوچستان
تماس:

Re: شما یادتون نمیاد!!!!!

پست خوانده نشده توسط Admin »

آره ... یادم میاد ;) چقد نوستالژیک بود :D
((موج ها را کسی به صف کرده ست
موج ها ياغيان دريايند
باز دريا دوباره کف کرده ست))
سه کایی از پیام سیستانی
اگه لاگین هستی کلیک کردن بر روی دکمه ی "ارسال تقدیر" (همین زیر) هیچ کاری نداره ;) زودباش کلیک کن دیگه ... :D
آواتار کاربر
aminnoura
ادبیات و فرهنگ سیستان
ادبیات و فرهنگ سیستان
پست: 752
تاریخ عضویت: جمعه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۸۷, ۱:۵۷ ب.ظ
محل اقامت: سیستان
تماس:

Re: شما یادتون نمیاد!!!!!

پست خوانده نشده توسط aminnoura »

مبارک باشه افتتاح بخش سرگرمی.
امیدوارم این بخش موثر باشه و البته باعث دور شدن ما از موضوعات اصلی نشه.
**********
شما یادتون نمیاد: علامتی که هم اکنون میشنوید اعلام وضعیت قرمز است... قیییییییییییییییییییییییییییییییییژژژژژژژ. و بعد بدو بدو رفتن تو سنگر، کیسه های شن پشت پنجره های شیشه ای، چسبهایی که به شیشه ها زده بودیم، صدای موشکباران، قطع شدن برق، و تاریکی مطلق، و بعد حتی اگه یک نفر یک سیگار روشن میکرد از همه طرف صدا بلند میشد: خامووووووش کن!!! خامووووووش کن!!!!

البته من هم یادم نمیاد
امين نورا به عادت ، عادت کرده است وگرنه آن را ترک مي کرد.
امین نورا دات نت
امین نورا دات کام
.....
آواتار کاربر
asemooni
نماینده سرزمین دریا و کویر
نماینده سرزمین دریا و کویر
پست: 37
تاریخ عضویت: شنبه ۲۷ آذر ۱۳۸۹, ۴:۱۰ ب.ظ

Re: شما یادتون نمیاد!!!!!

پست خوانده نشده توسط asemooni »

sonia نوشته شده:شما یادتون نمیاد، اون موقعها مچ دستمون رو گاز می گرفتیم، بعد با خودکار بیک روی جای گازمون ساعت می کشیدیم .. مامانمون هم واسه دلخوشیمون ازمون می پرسید ساعت چنده، ذوق مرگ می شدیم ......

خیلی زیبا بود
با پیدا کردن این فروم چند روزیه که مثل این فیلمهای تخیلی وارد تونل زمان شدم و برگشتم به عقب هر چی یادم رفته بود داره یادم میاد ! اونم برای من که خیلی هم خاطره بازم
سونیا جون خیلی جالب بود
خیلی
با خوندن هر کدومشون به سرعت و پی در پی از این خاطره به اون خاطره و از این لحظه به اون لحظه رفتم ! واقعا چه روزایی بود و چقدر زود هم گذشت

آره ...
شما یادتون نمیاد وقتی برای داشتن یه چایی خوشرنگ باید یه بشکه فلزی رو آب میکردیم و میذاشتیم گوشه حیاط تا آب ته نشین و زلال بشه و بعد با اون آب چایی درست میکردیم
شما یادتون نمیاد وقتی محرم میشد یکی از جالب ترین جاها برامون رفتن به ادیمی و دیدن شبیه خونی بود
شما یادتون نمیاد مدرسه هامون صبح و بعد از ظهر بود و وقتی ظهر میومدیم خونه با لباس اول سرک میکشیدیم تو آشپزخونه با معده ضعف کرده و داد مامان در میومد بدو بچه اول لباستو عوض کن و تند تند غذا خورده و نخورده دوباره حاضر میشدیم برای شیفت دوم درس در بعد از ظهر و بدترین روزاش روز دوشنبه بود که شیفت عصر تاریخ داشتیم با خانم قلاسی که من همش خواب بودم
شما یادتون نمیاد اون وقتا برای مدرسه رفتن سرویس و این چیزا رسم نبود و باید کلی راه رو با پای پیاده تو بارون و سرما و گرما میرفتیم و برمیگشتیم و چقدر هم خوش میگذشت
شما یادتون نمیاد اون روزا وقتی میرفتیم عروسی وقتی جمع چوب بازا مشغول رقصشون میشدن پسرایی که میخواستن که خیلی کلاس بالا رفتار کنن جلوی دخترا ! وقتی بهشون میگفتن تو نمیای چوب بازی در حالی که یک چشمش به دخترا بود با اون لهجه غلیظ زابلی میگفت
نه ! مه خه دنس دنس مرقصو ( امیدوارم درست گفته باشم )
شما یادتون نمیاد وقتی برای امتحان ( قوه ) میبردنمون تو حیاط مدرسه مینشوندنمون و بچه های سال بالایی از میون ما رد میشدن و خانم شیخ ( حالا اسم کوچکش بماند ) اشتباهی پای خانم معلم رو به هوای بچه های سال بالا میگرفت و تند تند ازش سوال میپرسید و بعد با قیافه در هم رفته خانم هاشمی مواجه میشد و شما یادتون نمیاد ما چقدر خندیدیم
شما یادتون نمیاد اون روزا هنوز اینقدر کلاس بالا نشده بودیم که با زنگ الکتریکی شروع و پایان کلاسها رو اعلام کنیم و یک صفحه فلزی و یک چکش به عنوان زنگ وجود داشت به میله پرچم وسط حیاط وصل بود و چقدر من دوست داشتم یه روز اونو امتحان کنم ولی افسوس که خدمتکار بدجنس مدرسه همیشه اونو با خودش میبرد و یک روز که از قضای روزگار اونو جا گذاشته بود و منم برحسب اتفاق میرفتم آب بخورم چشمم به چکش افتاد و از خود بیخود به سمتش حمله ور و چنان اونو به صفحه فلزی کوبیدم که فکر کنم همه مدارس زابل تعطیل شد و شما یادتون نمیاد که مدرسه بهم ریخت و کلاسا تعطیل شد و مدیر دبستان دربه در دنبال خاطی و منم عین موش لابلای جمعیت خودمو گم و گور کردم
شما یادتون نمیاد عشق ما این بود که آدامس بخریم فقط برای عکس برگردونایی که توش بود واونا رو بچسبونیم پشت دستامون
و خیلی چیزای دیگه که شما یادتون نمیاد و متاسفانه خودمم الان دیگه یادم نمیاد
هر كجا هستم ، باشم آسمان مال من است
پنجره، فكر ، هوا ، عشق ،
زمين مال من است .
آواتار کاربر
sonia
نماینده سرزمین دریا و کویر
نماینده سرزمین دریا و کویر
پست: 152
تاریخ عضویت: چهارشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۸۹, ۳:۱۳ ب.ظ
جنسیت: زن
محل اقامت: ایران

Re: شما یادتون نمیاد!!!!!

پست خوانده نشده توسط sonia »

خیلی خوشحالم که این پست بتو احساس خوبی داده...
شادیت به وسعت آسمون باشه... :)
درد من حصار برکه نیست،
درد من زیستن با ماهیانی است
که فکر دریا به ذهنشان خطور نکرده است ...
آواتار کاربر
aminnoura
ادبیات و فرهنگ سیستان
ادبیات و فرهنگ سیستان
پست: 752
تاریخ عضویت: جمعه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۸۷, ۱:۵۷ ب.ظ
محل اقامت: سیستان
تماس:

Re: شما یادتون نمیاد!!!!!

پست خوانده نشده توسط aminnoura »

asemooni نوشته شده:و خیلی چیزای دیگه که شما یادتون نمیاد و متاسفانه خودمم الان دیگه یادم نمیاد


جان من چند تا دیگه می نوشتی بعد می گفتی دیگه یادت نمیاد :D
امين نورا به عادت ، عادت کرده است وگرنه آن را ترک مي کرد.
امین نورا دات نت
امین نورا دات کام
.....
آواتار کاربر
Admin
سفرنامه های سیستان و بلوچستان
سفرنامه های سیستان و بلوچستان
پست: 856
تاریخ عضویت: شنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۶, ۶:۵۱ ق.ظ
جنسیت: مرد
معرفی بیشتر: من نه سیستانیم و نه بلوچستانی ، من سیستانی و بلوچستانیم.
ما کاربران سرزمین دریا و کویر(فارس و بلوچ و شیعه و سنی و ... )فارغ از نژاد ومذهب ، تنها به رشد سرزمینمان می اندیشیم.ما تصمیم گرفته ایم پایگاه اطلاعات تخصصی سیستان و بلوچستان را بسازیم و در این راستا دست همه ی دوستان جدید را برای همکاری به گرمی می فشاریم.مهر ، محبت ، دانش و تخصص خود را از سرزمینمان دریغ نکنیم.
محل اقامت: همه جای استان سیستان و بلوچستان
تماس:

Re: شما یادتون نمیاد!!!!!

پست خوانده نشده توسط Admin »

شما یادتون نمیاد اون روزا هنوز اینقدر کلاس بالا نشده بودیم که با زنگ الکتریکی شروع و پایان کلاسها رو اعلام کنیم و یک صفحه فلزی و یک چکش به عنوان زنگ وجود داشت به میله پرچم وسط حیاط وصل بود و چقدر من دوست داشتم یه روز اونو امتحان کنم ولی افسوس که خدمتکار بدجنس مدرسه همیشه اونو با خودش میبرد و یک روز که از قضای روزگار اونو جا گذاشته بود و منم برحسب اتفاق میرفتم آب بخورم چشمم به چکش افتاد و از خود بیخود به سمتش حمله ور و چنان اونو به صفحه فلزی کوبیدم که فکر کنم همه مدارس زابل تعطیل شد و شما یادتون نمیاد که مدرسه بهم ریخت و کلاسا تعطیل شد و مدیر دبستان دربه در دنبال خاطی و منم عین موش لابلای جمعیت خودمو گم و گور کردم


چه دختر شیطونی بوده آناهیتا خانوم... :D
((موج ها را کسی به صف کرده ست
موج ها ياغيان دريايند
باز دريا دوباره کف کرده ست))
سه کایی از پیام سیستانی
اگه لاگین هستی کلیک کردن بر روی دکمه ی "ارسال تقدیر" (همین زیر) هیچ کاری نداره ;) زودباش کلیک کن دیگه ... :D
آواتار کاربر
aminnoura
ادبیات و فرهنگ سیستان
ادبیات و فرهنگ سیستان
پست: 752
تاریخ عضویت: جمعه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۸۷, ۱:۵۷ ب.ظ
محل اقامت: سیستان
تماس:

Re: شما یادتون نمیاد!!!!!

پست خوانده نشده توسط aminnoura »

از مدرسه نگو که یکبار خوب دبیرستان دانشگاه رو بهم ریختم.
ابراهیم زاده(نمی دونم ناظم بود مدیر بود چی بود) هم پشت سر هم می گفت نورا چهار نمره از انضباطت کم می کنم.
امتحان داشتیم قرار بود بعد از ظهر باشه ما تو دفتر معاون طبقه برگه امتحان رو کندیم و یک کاغذ زدیم که نوشته بود امتحان راس ساعت 12 برگزار می شود.
بعدش هم معاون طبقه گذاشت رفت. جاتون خالی یک غوغائی شد تو مدرسه که بیا و ببین.
دانش آموزها رفتن اعتراض. کلی شلوغ شد. آخر فهمیدم این کار کار دانش آموزا بوده. حالا کی رفت ما رو فروخت نمی دونم
امين نورا به عادت ، عادت کرده است وگرنه آن را ترک مي کرد.
امین نورا دات نت
امین نورا دات کام
.....
آواتار کاربر
4z4
اتاق فکر
اتاق فکر
پست: 263
تاریخ عضویت: شنبه ۲۹ آبان ۱۳۸۹, ۸:۲۲ ب.ظ

Re: شما یادتون نمیاد!!!!!

پست خوانده نشده توسط 4z4 »

یادش بخیر!!
روزای مدرسه چه زود گذشت
ای خدای بزرگ یاری ام ده وقتی می خواهم درباره ی راه رفتن کسی قضاوت کنم کمی با کفش های او راه بروم!!
دکتر شریعتی
آواتار کاربر
asemooni
نماینده سرزمین دریا و کویر
نماینده سرزمین دریا و کویر
پست: 37
تاریخ عضویت: شنبه ۲۷ آذر ۱۳۸۹, ۴:۱۰ ب.ظ

Re: شما یادتون نمیاد!!!!!

پست خوانده نشده توسط asemooni »

aminnoura نوشته شده:
asemooni نوشته شده:و خیلی چیزای دیگه که شما یادتون نمیاد و متاسفانه خودمم الان دیگه یادم نمیاد


جان من چند تا دیگه می نوشتی بعد می گفتی دیگه یادت نمیاد :D


باور کنین امین خان یه دفعه هنگ کردم وگرنه خیلی چیزای دیگه هم بود که ناگهانی پرید

امروزم که یادم هست وقتش نیست ( وگرنه روتونو زمین نمینداختم )
هر كجا هستم ، باشم آسمان مال من است
پنجره، فكر ، هوا ، عشق ،
زمين مال من است .
ارسال پست

بازگشت به “تفریح و سرگرمی در سرزمین دریا و کویر”