به یادگار کسی دامن نسیم صبا ...

مدیر انجمن: razie.h.t

razie.h.t
--ஜ کاربر فعال ஜ--
--ஜ کاربر فعال ஜ--
پست: 16
تاریخ عضویت: سه‌شنبه ۳ خرداد ۱۳۹۰, ۱۲:۱۱ ق.ظ

به یادگار کسی دامن نسیم صبا ...

پست خوانده نشده توسط razie.h.t »

به یادگار کسی دامن نسیم صبا گرفته ایم ودریغا که باد دردست است

شب از نیمه گذشته است و هنوز زوزه ی باد گله ی چراغ های شب بیدار را نتارانده است.باد از لابه لای جرز پنجره ها تن به درون می کشد و حضور سردش ریگ در چشمانم می پاشد. همیشه همینطور بوده است. من به صدای هوهویی عادت کرده ام که غربتی زرد رادر دلم می کاردو شاید برای همین است که همیشه عاشق روزهای ابری بی آفتابم .در روزهای ابری زردی سوزناک خورشید و زردی دردناک غربتم را از یاد می برم.من بوی باران را حتا وقتی که ابرها تصمیم به تراکم می گیرند حس می کنم.مثل یک ماهواره ی هواشناسی. شاید این یک حسی غریزی باشد و شاید همه ی کویرزادگان این استعداد را داشته باشند. از باد می گفتم که قلمرو امپراتوری اش در سرزمین مادری من گسترده است و هرگز نمی شود بدون هوهوی بادو ریزش شن خاطره ای را به یاد آورم. کودکی تا جوانی ام در پنجه ی خشماگینش گذشت.از کوچه ها که می گذشتم با چنگ و دندان جامه برخود می پیچیدم واو با همه ی درندگی اش از یک سو ومن با تمام نحیفی ام از این سوی به مبارزه می ایستادیم. روزهای چشم سوز خاک آلود در کوچه هایی که دست سپور کویر به جاروی باد می ستردشان من با دهانی پراز خاک و چشمانی سرخ خود را به خانه میرساندم. من براین گمانم که مردمان کویر از آن روی بسیار مقاومند که که از کودکی می آموزند که باید بجنگند و در عین حال صبورانه باباد این دشمن هم خانه ای که به هر پستویی سرک می کشدزندگی کنند.ما از زیستن با توفان درس زندگی مسالمت آمیز را آموخته ایم. برخیز دخترک توفان نشین کویر! برخیز سنگ چین کن جامه های خیست را تا دستان بی حیای باد به تعدی نیالایدشان. برخیز !بیرون خانه هیچ چیز از شبیخون باددرامان نیست.وتومی آموزی که باید در خودت به آرامش برسی.بیرون امن نیست این حریم خانه است که تورا در خود پناه می دهد.این بادپرده در عاصی چون مستان نیمه شب خود را به دیوار و شیشه ها می کوبد،راهی می جویدبه حریم امنت. پنجره را بگشا آفتاب داغ و جانکاه روز که گره برپیشانی می نشاند یا توفان زوزه کشان که خاک در چشم می پاشد؟کدام را ترجیح می دهی؟ می بینی دایره ی انتخابت چقدر وسیع است؟ دخترک کویر! یا باید به سوختن تن در دهی و یا بسازی با دهانی خاک الود و چشمانی سرخ و جامه ای بلاتکلیف در دستان توفان دیوانه سان شن . آه! روزهای جوانی من چگونه گذشتید؟نمی دانم اگر شب ها ی کویر نبودند من هرگز زیسته بودم؟ نه، شب کویر که به قول ان همدرد کویری ام_اولین مرثیه خوان کویر،آن مزینانی دردآشنا_با آغاز غروب فرا می رسید.آغاز آرامش بود.آرامشی که هنوز پس از سال ها دوری از کویر و دوری از تابش دیوانه وار خورشید حضورش را در تاروپود وجودم احساس می کنم و هنوزهرگاه پاهایم رابر سطحی خنک می گذارم بی اراده خنکای رختخواب های پهن شده در مهتابی خانه ی پدر بزرگ را به یاد می آورم. شب های قصه های پریان و دلهره های شیرین ووسوسه ی شنیدن پایان افسانه و گاه در زیر لحاف پنهان شدن و از ترس خود را مچاله کردن و هر صدایی را به وهم پریان آلودن. در کویر شب ها الهام بخشندو مردم کویر شاعران خیال باف بی ادعاو زود باوران ساده دل افسانه هایند. وقتی از دست دیو خورشید رها می شوی تحمل باد آسان تراست.چه شب ها که از ترس با دو شن سرو گوش و چشم را به دستمالی می پیچاندیم و دلخوش از غیبت خورشید در مهتابی خانه می خوابیدیم.باز هم درگیر همان انتخاب جبری کویری بودیم.گرما یا خاک؟ و چنان طبیعت تند خو سخت می گرفت که صدو بیست روز زوزه و هلهله ی بادرا بر تف و هرم خورشید بی رحم ترجیح می نهادیم.و صدوبیست روز چشمان خاک آلودمان به زردی خورشید و سربی خاک گشوده می شد.تنها ایامی از آغاز بهار در هیاهوی نسیم ملایم در لابه لای سایه زاران بیدها در سنگینی سایه ی گزهای پیر می شد آرامش یافت.با موسیقی صدای پل پلاسی های مهاجر که به قول بی بی خبررسان بهار بودند و گاه در نم نم بارانکی خردکه خبر از سرشویی بی بی نوروز می آوردچه شادی عظیم کودکانه ای را تجربه می کردیم.کودکی و رهایی از دانستگی و رهایی در طبیعتی بکر که رطوبت کناره ی نهرش تورا همراه خیال های حریر گونه ات از جاده ی ابریشم شعر عبور می دادو با خود می بردتا دوردستان فرخارو چین و چگل. آه! کجایی سرزمین جوانی های سوخته و خیالات ابریشمینم؟کجایی که اینک در آستانه ی بلوغ اندیشه ام به تو می اندیشم به تویی که مادرانه کودکی و جوانی ام را دربر کشیدی. دوستت دارم با تمام کج خلقی هایت ای پیرترین سرزمین خدا ای کویر مهربان کج خلقم.من نیز چون توام با قلبی مهربان و چهره ای در هم کشیده و ابروانی گره خورده،نه از کینه،نه از نفرت. من اموخته ام که از تف گرمای آفتاب چهره در هم کشم.و دریغ که هیچ کس قلبم را برهنه ندیده است.همه چشم در گره ابروانم می دوزند. چه می توان کرد این نیز سرنوشت محتوم کویریان است.اینک طلیعه ی بهارم را به کویر پیشکش می کنم و به پای بوس سرزمین مادری ام می آیم.شب از نیمه گذشته است.....
www.sokhandani.mihanblog.com

لینک را کلیک کنید
آواتار کاربر
Admin
سفرنامه های سیستان و بلوچستان
سفرنامه های سیستان و بلوچستان
پست: 856
تاریخ عضویت: شنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۶, ۶:۵۱ ق.ظ
جنسیت: مرد
معرفی بیشتر: من نه سیستانیم و نه بلوچستانی ، من سیستانی و بلوچستانیم.
ما کاربران سرزمین دریا و کویر(فارس و بلوچ و شیعه و سنی و ... )فارغ از نژاد ومذهب ، تنها به رشد سرزمینمان می اندیشیم.ما تصمیم گرفته ایم پایگاه اطلاعات تخصصی سیستان و بلوچستان را بسازیم و در این راستا دست همه ی دوستان جدید را برای همکاری به گرمی می فشاریم.مهر ، محبت ، دانش و تخصص خود را از سرزمینمان دریغ نکنیم.
محل اقامت: همه جای استان سیستان و بلوچستان
تماس:

Re: به یادگار کسی دامن نسیم صبا ...

پست خوانده نشده توسط Admin »

کجایی سرزمین جوانی های سوخته و خیالات ابریشمینم؟کجایی که اینک در آستانه ی بلوغ اندیشه ام به تو می اندیشم به تویی که مادرانه کودکی و جوانی ام را دربر کشیدی. دوستت دارم با تمام کج خلقی هایت ای پیرترین سرزمین خدا ای کویر مهربان کج خلقم.من نیز چون توام با قلبی مهربان و چهره ای در هم کشیده و ابروانی گره خورده،نه از کینه،نه از نفرت. من اموخته ام که از تف گرمای آفتاب چهره در هم کشم.و دریغ که هیچ کس قلبم را برهنه ندیده است.همه چشم در گره ابروانم می دوزند. چه می توان کرد این نیز سرنوشت محتوم کویریان است.اینک طلیعه ی بهارم را به کویر پیشکش می کنم و به پای بوس سرزمین مادری ام می آیم.شب از نیمه گذشته است.....
بسیار زیبا بود ، لذت بردم :wink:
((موج ها را کسی به صف کرده ست
موج ها ياغيان دريايند
باز دريا دوباره کف کرده ست))
سه کایی از پیام سیستانی
اگه لاگین هستی کلیک کردن بر روی دکمه ی "ارسال تقدیر" (همین زیر) هیچ کاری نداره ;) زودباش کلیک کن دیگه ... :D
Rahshoon
★★★ نورچشمی ★★★
★★★ نورچشمی ★★★
پست: 68
تاریخ عضویت: دوشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۸۹, ۱:۵۲ ب.ظ

Re: به یادگار کسی دامن نسیم صبا ...

پست خوانده نشده توسط Rahshoon »

چه نثر رواني، بسيار عالي بود منم لذت بردم.
زندگی جز خوابی آشفته ورویایی سرشار از خواهش نفس نیست.اندوه روح را پوشاندن وشادی را جایگزین آن کردن ،راز روح است.
hawashi
★★★ نورچشمی ★★★
★★★ نورچشمی ★★★
پست: 54
تاریخ عضویت: جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۹۰, ۴:۴۸ ب.ظ
جنسیت: مرد
معرفی بیشتر: حواشی ،ساکن شهر زاهدان ،مسئول انجمن اهل قلم وعضو شعر وادب زاهدان ، کارشناس ارشد زبان و ادبیات فارسی دانشگاه ودر زمینه شعر کلاسیک وشعر طنز قلم می زنم .
محل اقامت: زاهدان

Re: به یادگار کسی دامن نسیم صبا ...

پست خوانده نشده توسط hawashi »

زیبا بود . احسنت

استفاده بردم
saye
--ஜ کاربر فعال ஜ--
--ஜ کاربر فعال ஜ--
پست: 15
تاریخ عضویت: جمعه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۰, ۲:۵۰ ق.ظ

Re: به یادگار کسی دامن نسیم صبا ...

پست خوانده نشده توسط saye »

دوست محترم : راضیه

فهمیدن کویر دردناک است مرا می آزارد .
من حتی به اندازه ی یک کوچه نمی توانم از کویر و اشک های نا چکیده اش بنویسم.

کویر در حادثه هایش تردید نمی کندعمیق است و خاموش .اما هر صبح زندگی را می بوسد .
دیوانگی های باد اشتیاق شاهدخت کویر را افزون می کندطوریکه زندگی را می مکد...

آب کوچیده است....و او هر نیمه شب هلهله ی آواز رود را در رویاهایش می شنود و نرم و آرام لبان سربی رنگش را تر می کند.
matashfaraz
★★★ نورچشمی ★★★
★★★ نورچشمی ★★★
پست: 55
تاریخ عضویت: شنبه ۱۳ فروردین ۱۳۹۰, ۸:۱۵ ب.ظ
محل اقامت: نروژ

Re: به یادگار کسی دامن نسیم صبا ...

پست خوانده نشده توسط matashfaraz »

راضیه ی عزیز دست مریزاد.

نازنین!

عاشقانه بر شانه های ترک خورده ی کویر گام بگذار و در میان زوزه ی بی امان باد و جابه جایی تند و بی حساب شن های روان بی پایان, عاشقانه هایش را ورق بزن. بگذار آفتاب در سکوت بلندش رویا ببافد و باد خیال کند که ردپای عشق را می توان زدود. بی خبر از آن که کویر رد آخرین گام های آدمی را به یادخواهد سپرد...

برای همین است که:

من عاشق کویر و دشت مانده ام ...
و به عشق دیدن دوباره ی کویر زنده ام ...

با احترام: معصومه
ارسال پست

بازگشت به “انجمن ادبی راضيه حسينی طباطبايی شاعر”