صفحه 1 از 1

براي دختر گز

ارسال شده: چهارشنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۰, ۸:۵۱ ب.ظ
توسط ابراهیم شیخ ویسی/شیخ
اينجا غزل مي بارد از چشمان آوار
اينجا نصيبم آدمك شد نقش ديوار
توفان كه بخشيد از سرمستي به خاكم
دريا دل خوابم نشد از خواب بيدار
غمخانه شد يادت نيامد ناله زارم
اينجا بلا گردان من شد سينه ي زار
وه دختر گز بي كپر در باد پيچيد
چشمان خاكي خاك شد در خاك بيمار
رخساره ي خاكي كه از جنس عطش بود
دلپاره ي دريا شد و غمخوار نيزار
اينجا همين بس سينه ها دلتنگ ماندند
اينجا غريبي مي نوازد ساز ديدار
چون آرزويي در افق بي ماه و خورشيد
در سينه مي كارد لبان قصه بسيار
دل نينوايي مي زني هو،قطره ي خون!
بر نيزه سر بخشيده شه آنسوي بازار
از خاك جانم ريشه ي دريا بر آمد
امواج عمرم را شكستي تيغ اسرار
در شهر سنگستان كه بي تابوت رفتند
مردان سنگي آخرين اسرار بر دار

Re: براي دختر گز

ارسال شده: جمعه ۲۰ آبان ۱۳۹۰, ۱:۱۳ ق.ظ
توسط payamsistani
درود رفیق . دست مریزاد .