لبان بي لبخند

مدیر انجمن: ابراهیم شیخ ویسی/شیخ

ابراهیم شیخ ویسی/شیخ
--۞ کاربر ویژه ۞--
--۞  کاربر ویژه  ۞--
پست: 22
تاریخ عضویت: شنبه ۷ آبان ۱۳۹۰, ۷:۴۳ ب.ظ
جنسیت: مرد

لبان بي لبخند

پست خوانده نشده توسط ابراهیم شیخ ویسی/شیخ »

شبي كه آفتاب خفته بود ماه،پشت توده اي ابر سياه ،گير افتاده بود.من در حوالي كوچ تو را جستجو مي كردم آذر كه پشت نيزار مانده در دهان باد زانو زده بوذي و گزي جوان و شاداب را از كهكشان زيستن فرو كشيده بودي تا در هاله ي شعله ي آتش نگاهت به خشت سرنوشت بينديشد و باور كرده باشد كه بايد بسوزد تا دوباره از خاكسترش برخيزد و در زبانه ي شعله ي نگاهت شاداب بايستد و دوباره... نه ... هزار بار سوختن را تجربه كند.شايد نمي دانستي معناي سوختنش را اما دلت بهانه سوختن داشت و چشمانت بهانه گريستن معنا مي شد و اين آتش كه هرگز خاموشي نمي شناخت در اين آشفته بازار.
هزار فردا از جنين روزگار متولد شد و هزار انديشه ي دل بريدن و نگريستن اما وقتي از اين همه فردا عبور كردي و به كوچ دل پيوستي و بهانه بي معنا شد و گريستن ... ديگر هيچ گاه به گز شعله ور نينديشيدي و سوختن... و اين تقدير چه قدر ظالمانه رقم خورد.
باغچه اي از جنس ترنم گلبرگ ساخته اي و فصلي از رايحه ي عطر خوش لحظه و به گزي موريانه خورده تكيه داده اي كه نه معناي سوختن مي داند و نه گرمگاه سينه اي دارد عطشناك كه ابري باران زا در آن جاري شود و از قطره هاي زلال باران سرشارش كند چيزي نمانده است كه فردايي از جنين روزگار متولد شود كه تكرار نوزده آذر گردد.روزي كه خورشيد به يك نيزه ايستاده بود و ماه ،لبخند هاي جادويي اش را از شيطنت هاي ستارگان،پنهان مي كرد تا گز روئيده از ساحل اهورايي لورگ باغ را دريا ببخشد و نگاه آرزو مند تو كه پشت نيزار به انتظار مانده اي و آئينه ي دلت خاكستر مي خواهد و گونه هاي سرد و زمهريرت شعله ي آتشي كه شكوفا شود ... اما چه زود تن به كوچ سپردي و از آب و آئينه و ساحل اهورايي لورگ باغ دل بريدي و در دشتي مبهم ، آنسوي سپيدارهاي مانده در هجوم پاييز ، خشت سرنوشت بي من را برگزيدي .
شايد معناي آذر همين باشد كه چتر پاييز بگشايد و گز مانده در دهان باد را به شعله هاي سركش آتش بسپارد و بر روي ماسه هاي ساحل اهورايي هزار بهانه نقاشي كند و تقدير كوچ را برگزيند تا آتش ، همچنان شعله ور بماند و گز ايستاده بر روي سينه ي زمان به خاكستر بنشيند و ساحل اهورايي لورگ باغ با همين خاطره ي تلخ ،خودش را معنا كند و اين داغ را تا ابد در بستر سينه نگهدارد و دم بر نياورد.
چقدر خورشيد غريب بود و ماه ، پشت توده اي ابر سياه به انتظار تابيدن ، دل خوش بود .زمان را ياراي برگشت نيست اما خاطره ها با خاكسترش جاودانه مي شوند.
صداي شكستن را هيچ كس نشنيد اما زمزمه ها ياد آور افتادن گزي بود كه فواره ي آتشي در جان داشت كه هيچ كس نمي توانست به او نزديك شود .
چقدر غريب مانده اي سرد و خاموش آذر ... صداي شكستن ، پشت شكستن خاك مي خورد و صداي افتادن ،پشت افتادن...
هنوز لورگ باغ زنده هست و گز در شعله هاي سركش ، غريبانه مي سوزد و آذر آرزوهايش را چون لحظه هاي دلتنگي بر پيشاني خشت سرنوشت نقاشي مي كند.


لورگ باغ=روستاي ساحلي درياچه ي هامون سيستان
matashfaraz
★★★ نورچشمی ★★★
★★★ نورچشمی ★★★
پست: 55
تاریخ عضویت: شنبه ۱۳ فروردین ۱۳۹۰, ۸:۱۵ ب.ظ
محل اقامت: نروژ

Re: لبان بي لبخند

پست خوانده نشده توسط matashfaraz »

ابراهیم عزیز درود بر شما

به سرزمین دریا و کویر خوش آمدید. لبان بی لبخند را خواندم و لذت بردم. منتظر نوشته های زیبای بیشتری از شما بزرگوار می مانیم.

با احترام: معصومه
payamsistani
★★★ نورچشمی ★★★
★★★ نورچشمی ★★★
پست: 94
تاریخ عضویت: شنبه ۱۳ فروردین ۱۳۹۰, ۸:۱۱ ب.ظ

Re: لبان بي لبخند

پست خوانده نشده توسط payamsistani »

درود بر عزیز دلم ابراهیم . بسیار شادمان شدم از دیدنت در دریا و کویر و نیز لذت بردم از خواندن نوشته ها و شعرهایت و امیدوارم که همواره نوشته های ارجمندت را در این جا بخوانیم و بهره بریم . ارادتمند شما : پیام سیستانی
تصویر
ارسال پست

بازگشت به “انجمن ادبی ابراهیم شیخ ویسی شاعر و نویسنده”